.این داستانای من با امیررضا تمومی نداره هر بار تو تنهائیام یاد یکی از کاراش میوفتم کلی میخندم او

سلام سلام به همگی روزتون بخیر. این داستانای من با امیررضا ک تمومی نداره. هر بار تو تنهائیام یاد یکی از کاراش میوفتم و کلی میخندم. اولش باش برخورد تند میکنم ولی بعد کلی فقط میخندم?

چند وقت پیشا ک میرفت مدرسه من تمام کاراشو انجام دادم. غذاشو خورد لباساشو تنش کردم آب و تغذیه اش رو گذاشتم. متنظر بودیم ک سرویسش بیاد و بره مدرسه. طبق معمول رایان اون تایم خوابش گرفته بود و بهم مهلت نمیداد. خلاصه تا من رفتم رایان رو ساکت کنم سرویس امیر اومد همه چیز با هم اتفاق افتاد فقط گفتم امیر تنددددد کفشاتو پات کن. اون پا کرد و رفت. وقت از مدرسه برگشت من این شکلی شدم? چرا اینطوری رفتی? میدونید چی شده بود؟ با دمپایی رفته بود? گفتم خب چرااااا؟ گفت مامان من همه کفشامو دوستام دیدن چیز جدیدی نداشتم مجبور شدم با دمپایی برم. ( چهار جفت کفش داره)? خلاصه اون روز تو مدرسه هم تنبیه شده بود?
ما اون موقع ها تو این فازا نبودیمااااااا. دور از جون، ما زیادی خنگ بودیم یا اینا زیادی میفهمن؟? معرفی نکردم?
رول سیب و دارچین. از طعمش نگم براتون ک خود خود بهشته?? _____________________________________
#‌شیرینی #‌نان #‌نان_مغزدار #‌نان_سیب #‌رول_سیب #‌سینابون_رول #‌سینابون #‌خوشمزه #‌به #‌بزن #‌عصرانه #‌رول_سیب_دارچین #‌سینابون_رول_زهره