با مامان اومدیم خونه خاله دی ماه پنج سال قبل بود که شوهر خاله باهام تماس گرفت گفت دیشب که هوا رع

با مامان اومدیم خونه خاله دی ماه پنج سال قبل بود که شوهر خاله باهام تماس گرفت گفت دیشب که هوا رع
با مامان اومدیم خونه خاله?
دی ماه پنج سال قبل بود که شوهر خاله م باهام تماس گرفت و گفت دیشب که هوا رعدوبرق و طوفان بود رفتم جنگل و کلی قارچ جنگلی چیدم برای شبنم و شکوه و رضا(پسرخاله و دخترخاله هام)و برای تو هم قارچ کنارگذاشتم -بهش گفتم؛ قیمتشون زیاده قارچ ها رو بفروشی بهتره پولش نیازته _گفت؛این قارچ ها دوای بدنمون هستن برامون خوبه اگه امشب هم رعدوبرق بزنه بیشتر قارچ میچینم.صبح رفتم خونه خاله اینا پشت همین پنجره ایستادم به شوهرخاله م گفتم دوباره قارچ چیدی؟_گفت؛دیگه نمیتونه بره مشهد!!!! باتعجب داشتم نگاش میکردم(شوهرخاله م کشاورز بود هرسال بعد فروش برنج نذر زیارت امام رضا داشت) تیلرکشاورزی رو روشن کرد و رفت.
امروز دوباره اومدم کنار همین پنجره،به تیلر کشاورزیش نگاه میکنم اما....پنج ساله شوهر خاله م رفته.عمرش خیلی کوتاه بود.
.
.
.
(گلهای پشت پنجره رو شوهرخاله م کاشته)
#‌خونه_خاله#‌مهمونی#‌زندگی#‌نوستالژی#‌نوستالژیک#‌خاطره#‌خاطره_ها#‌خاطره_بازی#‌پنجره#‌بگونیا#‌گل_قاشقی #‌سینگونیوم #‌قرمز#‌حس_خوب#‌فرش_ایرانی#‌فرش#‌روستا#‌روستایی

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات

مطالب مرتبط