|
5 سال پیش
4053223190

سلاااام همگی نمیدونم دقیقا چند نفرتون این حس حال این چند روز منو مخصوصا دیشب رو تجربه کردین، اصلا

سلاااام همگی نمیدونم دقیقا چند نفرتون این حس حال این چند روز منو مخصوصا دیشب رو تجربه کردین، اصلا
سلاااام ب همگی?

نمیدونم دقیقا چند نفرتون این حس حال این چند روز منو مخصوصا دیشب رو تجربه کردین، اصلا خواب راحتی نداشتم همش استرس اینو داشتم ک دیر بیدار بشم و امیررضا دیر برسه، یا خوب نتونه صبحانه بخوره و ...
ی روزی میرسه ک میبینید انقد زمان زود گذشته و وقت این رسیده ک بچه تون تجربه تازه کسب کنه. همون امیررضای کوچلو ک ی روزی قَد رایان بود، کوچیک و شیطون، الان بزرگ شده و میخواد ی سال جدید رو شروع کنه.یادمه پنج سال پیش با همسرجان رفته بودیم خرید دقیقاااا اول مهر بود ی اشک شوقی تو چشمام جمع شد، بشون گفتم یعنی میشه ی روز بیایم واسه امیررضا خرید کنیم، گفت نترس توو ی چشم بهم زدن زمانش میرسه، با ی چشم بهم زدن زمانش رسید?. این اولین ک نمیشه گفت دومین باری هست ک قراره واسه نصف روز بیرون از خونه باشه. و کم کم باید با این مسئله کنار بیام ک دوران تحصیلش تمام میشه و دانشگاه میره شاید ی شهر دیگه? و بعد هم تشکیل خانواده میده، هرچی بزرگتر بشن فاصله ها بیشتر میشه. همینم قشنگه ک ببینیم بچه هامون ب ی جایی برسن هرچند دور هرچند با دل تنگی هرچند با تنهایی...
ب تاریخ
۱۳۹۷.۶.۳۱

#‌اول_مهر
#‌مدرسه #‌پاییز

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات


مطالب مرتبط