|
7 سال پیش
رضا رفیع
مرا دنبال کنید تا از شک به یقین برسید در هیاهوی اینستاگرامی چهره ها برای جمع آوری انواع اقسام
!مرا دنبال کنید تا از شک به یقین برسید
در هیاهوی اینستاگرامی چهره ها برای جمع آوری انواع و اقسام فالورهای ریز و درشت از اقصی نقاط عالم فانی برای افزودن بر "دنبال کننده ها"ی باقی و قیافه گرفتن در فضای مجازی،کاین منم طاووس فالومی شده(!)؛ و در این غوغا که کس، کس را نپرسد - و - من از پیرمغان منّت پذیرم...؛فرصتی و فراغتی پیش آمد تا به دعوت دوست خوبم "کوروش سلیمانی"هنرمند و بازیگر سینما و تلویزیون، در یک عصر پنجشنبه که خیالم راحت بود شبش برنامه زنده "منبع موثق" ندارم؛ در تالار مولوی بی تابلو و فرورفته در بدنه کلینیک دانشگاه تهران(که به خاطر پیدا کردنش، دی شیخ با چراغ، همی گشت گرد شهر!)، به تماشای نمایشی به نام "فالو می" بنشینم که خودش آن را کارگردانی کرده بود. یک کار طنزآمیز شسته رفته و پخته و یکدست؛ بی هیچ افاضه و ادعای روشنفکری(یا به تعبیر بدی، آروغ روشنفکری!).
متن ترجمه شده، بسیار راحت و روان و پالوده، و بازی هایی قشنگ و قوی که سرجمع، تئاتری تماشایی و دلنشین را فراروی مخاطب قرار می داد.
یک اثر کمیک سالم و مبتنی بر طنز موقعیت و کلام که به نرمی و آرامی شروع و با یک شیب ملایم، پررنگ و پرملات می شد. متن و مطلب در عین سادگی موضوع که با یک "شک" شروع می شد، دارای لایه های موازی و درونی بود که بر ژرفای محتوایی کار، می افزود. مردی که بسیار زن زیبایش را دوست می دارد و با دلش او را و لحظه های مربوط به او را "دنبال می کند"؛ با یک تردید آشوبگر به هم می ریزد. شک در این که نکند علت سردی همسرش، حضور رقیبی دیگر باشد که به هم گره خورده اند. پس کارآگاهی را استخدام می کند تا قدم به قدم، او را "دنبال کند". و این شک، خوره روح و روان مرد می شود.
آنقدر کارآگاه، سوژه را(همسر مرد را)، سایه به سایه "دنبال می کند" که کم کم زن، دوستدار او و حضور پیگیرش می شود. عاشق همین دنبال کردن او!..
کل داستان را لو نمی دهم که انگیزه ای بماند برای تماشای کار؛ اما همین قدر ادامه می دهم و پرونده را می بندم، که در پایان ماجرا، مشخص می شود که چقدر گاهی شک های ما بی پایه و بیخود است. شک هایی مبتنی و متکی بر تصورات و توهمات خودمان که می خواهیم همه چیز را فقط از دریچه تفکرات و تصورات و پیش داوری های خود قضاوت کنیم.
مردی به نامزدش گفت: عزیزم سارا؛تو بسیار به من شک داری و هی بیخود به من گیر می دهی!... نامزدش گفت: ولی من که سارا نیستم!... مرد خندید و گفت: بفرما... نگفتم الکی شک می کنی و گیر میدی!
توفیق شد تا در این نمایش، چشممان به دیدن دوست خوب کاریکاتوریستم،جناب جمال رحمتی نیز روشن شود....
#کوروش_سلیمانی
#فالومی
در هیاهوی اینستاگرامی چهره ها برای جمع آوری انواع و اقسام فالورهای ریز و درشت از اقصی نقاط عالم فانی برای افزودن بر "دنبال کننده ها"ی باقی و قیافه گرفتن در فضای مجازی،کاین منم طاووس فالومی شده(!)؛ و در این غوغا که کس، کس را نپرسد - و - من از پیرمغان منّت پذیرم...؛فرصتی و فراغتی پیش آمد تا به دعوت دوست خوبم "کوروش سلیمانی"هنرمند و بازیگر سینما و تلویزیون، در یک عصر پنجشنبه که خیالم راحت بود شبش برنامه زنده "منبع موثق" ندارم؛ در تالار مولوی بی تابلو و فرورفته در بدنه کلینیک دانشگاه تهران(که به خاطر پیدا کردنش، دی شیخ با چراغ، همی گشت گرد شهر!)، به تماشای نمایشی به نام "فالو می" بنشینم که خودش آن را کارگردانی کرده بود. یک کار طنزآمیز شسته رفته و پخته و یکدست؛ بی هیچ افاضه و ادعای روشنفکری(یا به تعبیر بدی، آروغ روشنفکری!).
متن ترجمه شده، بسیار راحت و روان و پالوده، و بازی هایی قشنگ و قوی که سرجمع، تئاتری تماشایی و دلنشین را فراروی مخاطب قرار می داد.
یک اثر کمیک سالم و مبتنی بر طنز موقعیت و کلام که به نرمی و آرامی شروع و با یک شیب ملایم، پررنگ و پرملات می شد. متن و مطلب در عین سادگی موضوع که با یک "شک" شروع می شد، دارای لایه های موازی و درونی بود که بر ژرفای محتوایی کار، می افزود. مردی که بسیار زن زیبایش را دوست می دارد و با دلش او را و لحظه های مربوط به او را "دنبال می کند"؛ با یک تردید آشوبگر به هم می ریزد. شک در این که نکند علت سردی همسرش، حضور رقیبی دیگر باشد که به هم گره خورده اند. پس کارآگاهی را استخدام می کند تا قدم به قدم، او را "دنبال کند". و این شک، خوره روح و روان مرد می شود.
آنقدر کارآگاه، سوژه را(همسر مرد را)، سایه به سایه "دنبال می کند" که کم کم زن، دوستدار او و حضور پیگیرش می شود. عاشق همین دنبال کردن او!..
کل داستان را لو نمی دهم که انگیزه ای بماند برای تماشای کار؛ اما همین قدر ادامه می دهم و پرونده را می بندم، که در پایان ماجرا، مشخص می شود که چقدر گاهی شک های ما بی پایه و بیخود است. شک هایی مبتنی و متکی بر تصورات و توهمات خودمان که می خواهیم همه چیز را فقط از دریچه تفکرات و تصورات و پیش داوری های خود قضاوت کنیم.
مردی به نامزدش گفت: عزیزم سارا؛تو بسیار به من شک داری و هی بیخود به من گیر می دهی!... نامزدش گفت: ولی من که سارا نیستم!... مرد خندید و گفت: بفرما... نگفتم الکی شک می کنی و گیر میدی!
توفیق شد تا در این نمایش، چشممان به دیدن دوست خوب کاریکاتوریستم،جناب جمال رحمتی نیز روشن شود....
#کوروش_سلیمانی
#فالومی
بیشتر...
تبلیغات