کافه کتاب مهاجر یک جرعه کتاب دو کوزه بی جان را هم اگر یک عمر کنار هم بگذاری، گاهی سرهایشان بهم می خورد درد می گی 4 سال پیش کافه کتاب مهاجر با من بی کس تنها شده یارا تو بمان همه رفتند از این خانه خدارا تو بمان من بی برگ خزان دیده دگر رفتنی 4 سال پیش کافه کتاب مهاجر خوشبحال دانشجوهاش به وقت ارامش هوشنگ ابتهاج سایه هوشنگ ابتهاج سایه ادبیات شعر ادب عاشقانه شاعر کتاب 4 سال پیش کافه کتاب مهاجر به وقت آرامش گوش جان بسپاریم...به وقت ارامش افشین یداللهی دکلمه موزیک اهنگ اهنگ قدیمی سنتی کتاب ارام 4 سال پیش کافه کتاب مهاجر دنگ...دنگ...ساعت گیج زمان درشب عمر می زند پی در پی زنگ زهراین فکر که این دم گذر است می شودنقش دیوا 4 سال پیش کافه کتاب مهاجر طفل بودم دزدکی پیر علیلم ساختند پیرم گاهی دلم یاد جوانی می کند بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند 4 سال پیش نمایش بیشتر %SiteName% %FullName% %Title% %PublishDateTime%