دامن مکش به ناز که هجران کشیده ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر پا

دامن مکش به ناز که هجران کشیده ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر پا

دامن مکش به ناز که هجران کشیده ام
نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام

شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر
پاداش ذلتی که به زندان کشیده ام

از سیل اشک شوق دو چشمم معاف دار
کز این دو چشمه آب فراوان کشیده ام

جانا سری به دوشم و دستی به دل گذار
آخر غمت به دوش دل و جان کشیده ام

دیگر گذشته از سر و سامان من مپرس
من بی تو دست از این سرو سامان کشیده ام

تنها نه حسرتم غم هجران یار بود
از روزگار سفله دو چندان کشیده ام

بس در خیال هدیه فرستاده ام به تو
بی خوان و خانه حسرت مهمان کشیده ام

دور از تو ماه من همه غم ها به یکطرف
وین یکطرف که منت دونان کشیده ام

ای تا سحر به علت دندان نخفته شب
با من بگوی قصه که دندان کشیده ام

جز صورت تو نیست بر ایوان منظرم
افسوس نقش صورت ایوان کشیده ام

از سرکشی طبع بلند است شهریار
پای قناعتی که به دامان کشیده ام
.
#‌شهریار
#‌محمد_حسین_بهجت_تبریزی
#‌اردشیر_رستمی #‌سوربانان #‌شعر #‌شعر_خوانی #‌شاعر #‌شاعرانه #‌غزل #‌غزل_سرا #‌دیوان_شعر #‌استاد #‌ادبيات #‌ادبیات_فارسی #‌هنر
#‌کتابکده_کوچک

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات

مطالب مرتبط