| 5 سال پیش نشر هیرمند

.ما دروغگو بودیم پدرم آخرین چمدانش را روی صندلیِ عقبِ مرسدس گذاشت استارت زد بعد یک تپانچه درآورد

.ما دروغگو بودیم پدرم آخرین چمدانش را روی صندلیِ عقبِ مرسدس گذاشت استارت زد بعد یک تپانچه درآورد
.
ما دروغگو بودیم
.
پدرم آخرین چمدانش را روی صندلیِ عقبِ مرسدس گذاشت و استارت زد.
بعد یک تپانچه درآورد و توی سینه‌ام شلیک کرد. من در باغچه ایستاده بودم و افتادم. سوراخِ گلوله بازِ باز شد و قلبم از قفسه‌ی سینه درآمد و وسطِ گُل‌ها افتاد. خون شَتَک زد از زخمِ بازم، بعد از چشم‌هایم، از گوش‌هایم، دهنم. کادنس از خانواده‌ای قدیمی و متشخص است که عادت دارند همیشه بی‌نقص به نظر بیایند؛ حتا در چشم خودشان، حتا به قیمت پنهان‌کاری. عادتِ دیگرشان این است که همه‌ی تابستان‌ها، کل خانواده به جزیره‌ی شخصی‌شان می‌روند. بعد در تابستان پانزده حادثه‌ای رخ می‌دهد و کادنس حافظه‌اش را از دست می‌دهد. کسی از حادثه حرف نمی‌زند و رفتارِ همه از همیشه عجیب‌تر شده است. بعد تابستان شانزده اجازه نمی‌دهند کادنس به جزیره بیاید. تابستان هفده خانواده او را در جزیره می‌پذیرد، اما همه بیمار شده‌اند و خانه‌ی قدیمی و خاطره‌انگیزشان را کوبیده‌اند و خانه‌ای مدرن به جایش ساخته‌اند و کماکان هیچ‌کس حاضر نیست برایش تعریف کند چه بر سرش آمده. حتا دخترخاله‌ها و پسرخاله‌هایش که حاضر نشده بودند پس از آن حادثه و غیبت دراز با او هیچ ارتباطی برقرار کنند، الان طوری رفتار می‌کنند که انگار همه‌چیز بر روال سابق است.
.
.
#‌انتشارات #‌هیرمند #‌انتشارات_هیرمند #‌نشرهیرمند #‌نشر_هیرمند #‌hirmandpublication #‌رمان #‌کتاب #‌داستان #‌ادبیات_جهان #‌معرفی_کتاب #‌کتابخوانی #‌پیشنهادکتاب #‌ما_دروغگو_بودیم #‌امیلی_لاکهارت #‌مهرآیین_اخوت

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات

مطالب مرتبط