|
4 سال پیش
نشر هیرمند
تازه ترین عنوان از مجموعه سهراب منتشر شد جدال با کوهستان جلد سوم از مجموعه خاطرات نجات یافتگان
? ?تـــازهترین عنوان از مجموعهی سهراب منتشر شد!
#جدال_با_کوهستان
(جلد سوم از مجموعه #خاطرات_نجات_یافتگان)
#تري_لين_جانسون
#مهسا_خراسانی
.
.
.
وقتی فهمیدم چه اتفاقی دارد میافتاد٬ آدرنالین خونم بالا رفت. در حاشیهی یک منطقهی برفی بسیار خطرناک بودیم. انگار بشقاب غذاخوری عظیمی داشت شروع میکرد به تَرَک خوردن. تَرَکها را میدیدم و جابجا شدن برف سست و ناپایدار را زیر پاهایم حس میکردم.
صدای رایان را شنیدم که فریاد میزد: « اشلی!» اما فرصتی برایمان باقی نمانده بود.
درسهای مقابله با بهمن را توی ذهنم مرور کردم. چوبهای اسکیام را به یک طرف و کمی به سمت پایین نگه داشتم. باید از آن قسمت میگذشتم و خودم را از جلوی بهمنی که به طرفمان سرازیر بود٬ کنار میکشیدم. حجم بزرگی از آوار – شامل درختهای شکسته و تکههای یخ - از کنارم میگذشت.
صدای نفسهای وحشتزدهام داخل گوشهایم طنین میانداخت. حتماً مُرده بودم. اگر رایان از بهمن جان سالم به در نبرده باشد و من را از این زیر٬ بیرون نکشد٬ حتما همینجا میمیرم. مسلماً حالش خوب است. باید باشد. رایان است دیگر٬ کسی که کارش حرف ندارد. حتماً پیدایم میکند و نجاتم میدهد. اما همان موقع یادم آمد هیچکداممان نشانگر مخصوص بهمن را روشن نکرده بودیم. نشانگرهایمان ته کولههایمان جا مانده بودند. رایان نمیتوانست گیرندههای من را زیر برف ردیابی کند٬ مگر آنکه روشنش میکردم و طبق اصول ایمنی به خودم میبستم.
.
.
.
از مجموعهی #سهراب_هیرمند
.
سفارش و ارسال رایگان:
www.Hirmandpublication.com
.
#نشر_هیرمند
#نشرهیرمند
#کتاب_کودک
#کتاب_نوجوان
#رمان_کودک
#رمان_نوجوان
#جدال_با_کوهستان
(جلد سوم از مجموعه #خاطرات_نجات_یافتگان)
#تري_لين_جانسون
#مهسا_خراسانی
.
.
.
وقتی فهمیدم چه اتفاقی دارد میافتاد٬ آدرنالین خونم بالا رفت. در حاشیهی یک منطقهی برفی بسیار خطرناک بودیم. انگار بشقاب غذاخوری عظیمی داشت شروع میکرد به تَرَک خوردن. تَرَکها را میدیدم و جابجا شدن برف سست و ناپایدار را زیر پاهایم حس میکردم.
صدای رایان را شنیدم که فریاد میزد: « اشلی!» اما فرصتی برایمان باقی نمانده بود.
درسهای مقابله با بهمن را توی ذهنم مرور کردم. چوبهای اسکیام را به یک طرف و کمی به سمت پایین نگه داشتم. باید از آن قسمت میگذشتم و خودم را از جلوی بهمنی که به طرفمان سرازیر بود٬ کنار میکشیدم. حجم بزرگی از آوار – شامل درختهای شکسته و تکههای یخ - از کنارم میگذشت.
صدای نفسهای وحشتزدهام داخل گوشهایم طنین میانداخت. حتماً مُرده بودم. اگر رایان از بهمن جان سالم به در نبرده باشد و من را از این زیر٬ بیرون نکشد٬ حتما همینجا میمیرم. مسلماً حالش خوب است. باید باشد. رایان است دیگر٬ کسی که کارش حرف ندارد. حتماً پیدایم میکند و نجاتم میدهد. اما همان موقع یادم آمد هیچکداممان نشانگر مخصوص بهمن را روشن نکرده بودیم. نشانگرهایمان ته کولههایمان جا مانده بودند. رایان نمیتوانست گیرندههای من را زیر برف ردیابی کند٬ مگر آنکه روشنش میکردم و طبق اصول ایمنی به خودم میبستم.
.
.
.
از مجموعهی #سهراب_هیرمند
.
سفارش و ارسال رایگان:
www.Hirmandpublication.com
.
#نشر_هیرمند
#نشرهیرمند
#کتاب_کودک
#کتاب_نوجوان
#رمان_کودک
#رمان_نوجوان
بیشتر...
تبلیغات