|
3 سال پیش
انتشارات درسا و لیوسا
.تجدید چاپ شد اوه، خدایا، راستی راستی داشتم می خندیدم...دنده هایم از شدت خنده درد گرفته بود هربار که
.??تجدید چاپ شد?
اوه، خدایا، راستی راستی داشتم می خندیدم... دنده هایم از شدت خنده درد گرفته بود. هربار که به جک نگاه می کردم، بیشتر خنده ام می گرفت. وای خدا آب بینی ام هم راه افتاده بود. دستمال هم نداشتم تا...مجبور بودم توی عکس تخمدانها فین کنم...
.
«اِما، تو چرا با این مرد هستی؟»
در حال خنده، سرم را بالا کردم و پرسیدم: «چی؟»
ناگهان متوجه شدم که جک با قیافه ای نامفهوم نگاهم می کند. او تکرار کرد: « چرا تو با این مرد هستی؟»
موهایم را از دور و بر صورتم کنار زدم. « منظورتون چیه؟»
کانر مارتین رو میگم. اون در زندگی تو رو شاد نمی کنه. تو رو راضی نگه نمی داره.»
برای یک لحظه خیال کردم عوضی شنیده ام. « چه کسی این حرف رو زده؟»
.
«من کانر رو حسابی شناختم. توی جلسه ها باهاش بودم. متوجه ذهنیتش شدم. اون آدم خوبیه، اما تو به آدمی نیاز داری که از خوب هم خوبتر باشه.» او نگاهی طولانی و زیرکانه به من انداخت. « حدس می زنم تو واقعا دلت نمی خواد با اون همخونه بشی، اما در ضمن می ترسی از این کار اجتناب کنی.»
.
حسابی از کوره در رفتم. او با چه جرأتی ذهن مرا خوانده بود و... البته که می خواستم با کانر همخوانه شوم.
با لحنی جدی گفتم: « راستش، شما حسابی در اشتباهین. من برای رسیدن اون روز مشتاقم. در حقیقت... پشت میزم که بودم، فکر کردم چقدر بی تابم!»
.
جک سرش را به چپ و راست تکان داد و گفت: « تو به کسی احتیاج داری که برات انگیزه ایجاد کنه. کسی که تو رو به ذوف و شوق بندازه.»
.
? رازم را نگه دار
✍ سوفی کینزلا
? نفیسه معتکف
نشر لیوسا
قیمت پشت جلد 72000
.
????
? @dorsaliusa
? @dorsaliusa
.
#رمان #رمان_خوب #رمان_طنز #رمان_خارجی #داستان #کتاب #کتابخوانی #کتاب_خوب #سوفی_کینزلا #نفیسه_معتکف #رازم_را_نگه_دار #فروشگاه_آنلاین #اینستاگرام #bookstagram #booklover
اوه، خدایا، راستی راستی داشتم می خندیدم... دنده هایم از شدت خنده درد گرفته بود. هربار که به جک نگاه می کردم، بیشتر خنده ام می گرفت. وای خدا آب بینی ام هم راه افتاده بود. دستمال هم نداشتم تا...مجبور بودم توی عکس تخمدانها فین کنم...
.
«اِما، تو چرا با این مرد هستی؟»
در حال خنده، سرم را بالا کردم و پرسیدم: «چی؟»
ناگهان متوجه شدم که جک با قیافه ای نامفهوم نگاهم می کند. او تکرار کرد: « چرا تو با این مرد هستی؟»
موهایم را از دور و بر صورتم کنار زدم. « منظورتون چیه؟»
کانر مارتین رو میگم. اون در زندگی تو رو شاد نمی کنه. تو رو راضی نگه نمی داره.»
برای یک لحظه خیال کردم عوضی شنیده ام. « چه کسی این حرف رو زده؟»
.
«من کانر رو حسابی شناختم. توی جلسه ها باهاش بودم. متوجه ذهنیتش شدم. اون آدم خوبیه، اما تو به آدمی نیاز داری که از خوب هم خوبتر باشه.» او نگاهی طولانی و زیرکانه به من انداخت. « حدس می زنم تو واقعا دلت نمی خواد با اون همخونه بشی، اما در ضمن می ترسی از این کار اجتناب کنی.»
.
حسابی از کوره در رفتم. او با چه جرأتی ذهن مرا خوانده بود و... البته که می خواستم با کانر همخوانه شوم.
با لحنی جدی گفتم: « راستش، شما حسابی در اشتباهین. من برای رسیدن اون روز مشتاقم. در حقیقت... پشت میزم که بودم، فکر کردم چقدر بی تابم!»
.
جک سرش را به چپ و راست تکان داد و گفت: « تو به کسی احتیاج داری که برات انگیزه ایجاد کنه. کسی که تو رو به ذوف و شوق بندازه.»
.
? رازم را نگه دار
✍ سوفی کینزلا
? نفیسه معتکف
نشر لیوسا
قیمت پشت جلد 72000
.
????
? @dorsaliusa
? @dorsaliusa
.
#رمان #رمان_خوب #رمان_طنز #رمان_خارجی #داستان #کتاب #کتابخوانی #کتاب_خوب #سوفی_کینزلا #نفیسه_معتکف #رازم_را_نگه_دار #فروشگاه_آنلاین #اینستاگرام #bookstagram #booklover
بیشتر...
تبلیغات