این راستین است همانی که روز تولدم برایم شعر خوانده بود با بوسه بر دست تقدیمش کرد همانی که چندی

این راستین است همانی که روز تولدم برایم شعر خوانده بود با بوسه بر دست تقدیمش کرد همانی که چندی
‌ ‌
این راستین است.
همانی که روز تولدم برایم شعر خوانده بود و با بوسه بر دست تقدیمش کرد. همانی که چندین بار از مادرش خواسته آخوند بیاورند تا مرا به عقدش در آورند!
همانی که چند وقت پیش به جرمِ "قبل از رفتن خداحافظی نکردن" قهر کرده بود و چشم‌غرّه می‌رفت!
چند روز پیش که به خواستِ آزاده جانمان و به بهانه‌ی ضبط فیلمِ آرزوی علی (کاپیتان تیم فوتسال المپیک ویژه‌ی ایران) رفتم سرِ تمریناتشان. به محضِ ورود، از آن سرِ سالن دوید در آغوشم و تند و تند به عارفه علامت داد که وقتی دارم ماچ‌َش می‌کنم ازمان عکس‌ بگیر!
دروغ چرا... ناتوان بودم در انتخابِ تقدّم و تأخرِ عکس‌ها، برای همین همه را با هم چپاندم در یکی!
حالا اما... دارم به این فکر می‌کنم که همسرِ آینده‌ام چه بخواهد چه نخواهد، باید با خودش کنار بیاید که من، هر چقدر هم که دوستش داشته باشم، باز همیشه‌ یک جایی درونِ قلبم، گیرِ این خواستگارِ کوچک خواهد ماند!
#‌باران_نیکراه
#‌سفیر_کودکان_سندروم_داون #‌گیلان
پینوشت: عکس‌ها را از پایین سمت راست، پادساعتگرد ببینید!

عکس:
@arefeh_pourmoayed
کانون سندروم داون گیلان:
@dsgilan
@guilan_down_syndrome

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات

مطالب مرتبط