دوازده، سیزده ساله بودم، دنیا را نمی شناختم کی دنیا را می شناسد این توده بی شکل مدام در حال تغیی

دوازده، سیزده ساله بودم، دنیا را نمی شناختم کی دنیا را می شناسد این توده بی شکل مدام در حال تغیی
دوازده، سیزده ساله بودم، دنیا را نمی‌شناختم. کی دنیا را می‌شناسد؟ این توده‌‌ی بی‌شکل مدام در حال تغییر را که دور خودش می‌پیچد و از یک تاریکی می‌رود به طرف تاریکی دیگر. در این فاصله، ما بیش و کم رؤیا می‌بافیم، فکر می‌کنیم می‌شود سرشت انسان را عوض کرد، آن مایه‌ی حیرت‌انگیز از حیوانیت در خود و دیگران را. ما نسلی بودیم آرمان‌خواه. به رستگاری اعتقاد داشتیم. هیچ تأسفی ندارم. از نگاه خالی نوجوانان فارغ از کابوس و رؤیا، حیرت می‌کنم. تا این درجه وابستگی به مادیت، اگر هم نشانه‌‌ی عقل معیشت باشد، باز حاکی از زوال است(dot) ما واژه‌های مقدس داشتیم: آزادی، وطن، عدالت، فرهنگ، زیبایی و تجلی. تکان هر برگ بر شاخه، معنای نهفته‌ای داشت… اغلب دراز می‌کشیدم روی چمن مرطوب و خیره می‌شدم به آسمان. پاره‌های ابر گذر می‌کردند، اشتیاق و حیرت نوجوانی بی‌قرار می‌دمیدم به آسمان. در گلخانه می‌نشستم، بی‌وقفه کتاب می‌خواندم، نویسندگان و شاعران بزرگ را تا حد تقدیس می‌ستودم. از جهان روزمرگی، تقدیس گریخته‌ است و این بحران جنبه‌ی بومی ندارد. پشت مرزها هم تقدیس و آرمان‌گرایی به انسان پشت کرده و شهرت فصلی، جنسیت و پول گریزنده، اقیانوس‌های عظیم را در حد حوضچه‌هایی تنگ فروکاسته است
.
#‌غزاله_علیزاده .
امروز سالمرگ اوست.زنی به غایت زیبا،فیلسوف و نویسنده! متن بالا بخشی از مصاحبه اش و عکس با همسرش #‌بیژن_الهی ست . حیف است او را نشناسیم،همین قدر بگم که او دو فرزند خوانده داشت از بازماندگان زلزله ی بوئین زهرا! نویسنده بودن تنها بخشی از او بود ?...

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات

مطالب مرتبط