| 7 سال پیش Mehran modiri

ساعت پنج عصر: یک فانتزی رئال درباره اینجا امروز امیر پوریا در ساعت پنج عصر مهرداد پرهام سیامک

ساعت پنج عصر: یک فانتزی رئال درباره اینجا امروز امیر پوریا در ساعت پنج عصر مهرداد پرهام سیامک
ساعت پنج عصر: یک فانتزی رئال درباره ی اینجا و امروز

امیر پوریا
در #‌ساعت_پنج_عصر مهرداد پرهام (سیامک انصاری) یک صبح تا شب را به ترتیب با بدبیاری، بن بست و کابوس می‌گذراند. از معصومیت و حس همدلی با آدم ها و این که می خواهد شهروند محترم و معقولی باشد، یک به یک و نا به جا سیلی می خورد و لحن فیلم هر‌چه پیشتر می رویم، به #‌ابسورد نزدیک تر می شود و در نتیجه، این فیلمی است که به احتمال زیاد تصویر عینی اش از تهران و آدم ها و مناسبات شان، به ظاهر برای بیننده عجیب به چشم می آید. درست به همان دلیل که با اغراق یا شاید بهتر باشد بگوییم افراط در شیوه پرداخت فانتزی، سال هاست که بیگانه است. دست کم فانتزی در دل فضای ظاهراً رئال را خوب به جا نمی آورد.
آن اواخر که تنها یک بار و چند لحظه اشک در چشمان مرد طفلکی برق می زند و سیامک انصاری ماهرانه آن را در حلقه ی چشم باز می دارد، هر آدم ِ زندگی‌کرده در این حوالی و حواشی، از اعماق وجود و ذهن خود، احوال او را فهم می کند. باید از خود بپرسد اصلاً چه شد و چرا من در این وضع و موقعیت هستم. اما به جایش فقط از امکان رهایی، نفس راحتی می کشد تا باز سگ دو بزند.
جذاب ترین دستاورد فیلم در تاثیر بر بیننده این است که با اتمام اش و حتی در فرآیند تماشایش از خود می پرسد آیا فیلم واقعاً درباره همین چیزهایی ست که من حس و فکر کردم؟ چون آنها را فریاد نمی زند، در این موضوع شک می کنید. دنبال این و آن می گردید تا بپرسید «فیلم چی می خواست بگه؟». اما این بدترین و کوته فکرانه ترین سوال تاریخ سینماست. از آن خلاص شوید. شک به دل تان راه ندهید. فیلم درباره همانی است که می بینید یا فکرش را می کنید: ما در این سال ها و این جا.

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات

مطالب مرتبط