|
4 سال پیش
محمد جواد یک شش ماهه شهرستانی
ساعتای 2بعد از ظهر بود استرس زیادی داشتم هزار جور فکر میومد به ذهنم نمیدونستم باید خوشحال باشم که قر
ساعتای 2بعد از ظهر بود استرس زیادی داشتم هزار جور فکر میومد به ذهنم نمیدونستم باید خوشحال باشم که قراره محمد جواد به دنیا بیاد یا نگران سلامت مادرش باشم بعد از اینکه شرایط برای زایمان طبیعی آماده شده بود من بیرون ساختمان منتظر خبر بودم اما خبری نشد وقتی رفتم و پرسیدم چی شد یکی از پرستارا گفت در حین زایمان دکتر دید ممکنه بچه آسیب ببینه سریع بردن اتاق عمل تا با سزارین بچه رو وردارن باز آشوب در دلم بیشتر شد و بیشتر نگران شدم اما چاره ای نبود باید صبر میکردم...
یکساعتی گذشت دوباره رفتم پرسیدم چی شد که پرستار گفت بچه دنیا اومد اما داخل ان آی سی یو احتمالا جا نداشته باشیم و باید منتقل بشه بیمارستان دیگه ای.. خدایا اینو دیگه چیکار کنم ?
خدارو شکر تخت خالی یا همون دستگاه خالی بود و بچه رو همونجا گذاشتن داخل دستگاه و گفتن میتونی بری ببینی بچه رو منم با استرس زیاد رفتم داخل بخش بستری بچه های نارس
خدایا چه خبر بود داخل هر اتاق دو دستگاه و داخل هر دستگاه یک بچه کوچک
از پرستار پرسیدم بچه من کدوم یکیه وقتی فامیل مامانشو پرسید گفتم اونجا لباس پوشیدم و رفتم...
#شش_ماهگی
#نوزاد
#نوزاد_نارس
#تولد
یکساعتی گذشت دوباره رفتم پرسیدم چی شد که پرستار گفت بچه دنیا اومد اما داخل ان آی سی یو احتمالا جا نداشته باشیم و باید منتقل بشه بیمارستان دیگه ای.. خدایا اینو دیگه چیکار کنم ?
خدارو شکر تخت خالی یا همون دستگاه خالی بود و بچه رو همونجا گذاشتن داخل دستگاه و گفتن میتونی بری ببینی بچه رو منم با استرس زیاد رفتم داخل بخش بستری بچه های نارس
خدایا چه خبر بود داخل هر اتاق دو دستگاه و داخل هر دستگاه یک بچه کوچک
از پرستار پرسیدم بچه من کدوم یکیه وقتی فامیل مامانشو پرسید گفتم اونجا لباس پوشیدم و رفتم...
#شش_ماهگی
#نوزاد
#نوزاد_نارس
#تولد
بیشتر...
تبلیغات