|
4 سال پیش
Ihampub
.بخشی از رمان دختر پشت پنجره اثری خواندنی از ادبیات ترکیه نویسنده: گلسرن بودایجی اوغلو ترجمه: دکتر
.
بخشی از رمان دختر پشت پنجره
اثری خواندنی از ادبیات ترکیه
نویسنده: گلسرن بودایجی اوغلو
ترجمه: دکتر نسرین سیدزوّار
.
.
مادربزرگم بعد از اتمام دورهی دبستان مادرم، او را برای ادامه تحصیل به یک مدرسه معروف برده و پدربزرگم آخر هفته به دیدارشان میرفته. در همان زمانها برادر کوچک مادربزرگم برای ادامه تحصیل به خانهی آنها آمده. یک جوان با ادب، محترم و خجالتی. خانهای که در آن زندگی می کردند پنجخوابه بوده و یکی از اتاقها را به او اختصاص میدهند. همیشه سر به زیر بوده. به شوهرخواهرش یعنی پدربزرگم خیلی
احترام قائل بوده. بعد از غذا به اتاقش میرفته و مشغول درس خواندن میشود. سال دوم رشتهی حقوق بوده و مادرم هم سال سوم مدرسه متوسطه بوده.
مادرم خیلی بچه بوده...
فکر می کنم چون سن کمی داشته متوجه اتفاقی که برایش افتاده نشده!!!! اما مادربزرگم ماجرا را فهمیده!! برای خلاص شدن از من دنبال دکترهای زیادی رفتهاند ولی پزشکان جواب منفی داده و گفته بودند که خیلی دیر شده و جان دخترتان به خطر میافتد. در نهایت هم نتوانستهاند از من خلاص شوند.
- (نتوانستهاند از او خلاص شوند. چقدر این جملات را سرد ادا می کند.) میفهمم. اما آیا حس اینها را می تواند درک کند؟ زنی مثل نالان چطور می تواند این را تحمل کند.
- با وجود این که این دنیا اصلا من را نخواسته ولی من باز هم پا در آن گذاشتهام. آن هم به چه شکلی! میدانید؟
.
.
#انتشارات_ایهام #معرفی_کتاب
#رمان_خارجی #داستان
#ادبیات_داستانی #ادبیات_جهان
#ادبیات_ترکیه #نسرین_سیدزوار
#کتابخوانی #کتاب_رمان
#نشر_ایهام
بخشی از رمان دختر پشت پنجره
اثری خواندنی از ادبیات ترکیه
نویسنده: گلسرن بودایجی اوغلو
ترجمه: دکتر نسرین سیدزوّار
.
.
مادربزرگم بعد از اتمام دورهی دبستان مادرم، او را برای ادامه تحصیل به یک مدرسه معروف برده و پدربزرگم آخر هفته به دیدارشان میرفته. در همان زمانها برادر کوچک مادربزرگم برای ادامه تحصیل به خانهی آنها آمده. یک جوان با ادب، محترم و خجالتی. خانهای که در آن زندگی می کردند پنجخوابه بوده و یکی از اتاقها را به او اختصاص میدهند. همیشه سر به زیر بوده. به شوهرخواهرش یعنی پدربزرگم خیلی
احترام قائل بوده. بعد از غذا به اتاقش میرفته و مشغول درس خواندن میشود. سال دوم رشتهی حقوق بوده و مادرم هم سال سوم مدرسه متوسطه بوده.
مادرم خیلی بچه بوده...
فکر می کنم چون سن کمی داشته متوجه اتفاقی که برایش افتاده نشده!!!! اما مادربزرگم ماجرا را فهمیده!! برای خلاص شدن از من دنبال دکترهای زیادی رفتهاند ولی پزشکان جواب منفی داده و گفته بودند که خیلی دیر شده و جان دخترتان به خطر میافتد. در نهایت هم نتوانستهاند از من خلاص شوند.
- (نتوانستهاند از او خلاص شوند. چقدر این جملات را سرد ادا می کند.) میفهمم. اما آیا حس اینها را می تواند درک کند؟ زنی مثل نالان چطور می تواند این را تحمل کند.
- با وجود این که این دنیا اصلا من را نخواسته ولی من باز هم پا در آن گذاشتهام. آن هم به چه شکلی! میدانید؟
.
.
#انتشارات_ایهام #معرفی_کتاب
#رمان_خارجی #داستان
#ادبیات_داستانی #ادبیات_جهان
#ادبیات_ترکیه #نسرین_سیدزوار
#کتابخوانی #کتاب_رمان
#نشر_ایهام
بیشتر...
تبلیغات