|
4 سال پیش
Hezaro__yekshab
..آغاز داستان حکایت شهرباز برادرش شاهزمان چنین گویند که یکی از ملوک آل ساسان سلطان جزایرهندوچین
?
.
√. آغاز داستان؛ حکایت شهرباز و برادرش شاهزمان.
چنین گویند که یکی از ملوک آل ساسان سلطان جزایرهندوچین بود و دو پسر دلیر و دانشمند داشت . یکی را شهر باز و دیگری را شاه زمان نام می کنند . شهرباز که برادر مهتر بود به داد و دلیری جهان بگرفت و شاه زمان پادشاهی سمرقند داشت و هر دو بیست سال در مقر سلطنت خود به شادی بگذاشتند.
می گویند روزی از روز ها شهرباز دل تنگ دیدار برادر شده ، وزیرش را با پیامی به سوی او میفرستد . به دعوت شهرباز ، شاه زمان خودرا آماده دیدار برادر میکند ، بار سفر بسته ، از شهر خارج می شود .در میان راه به یاد می آورد ، هدیه ای که برای برادر برگزیده بود ، با خود همراه نکرده است . چون به قصر باز می گردد از خیانت و بی وفایی همسرش و فریب کاری غلام خود ، آگاه می شود .پس بی آنکه دیگران را مطلع سازد ، همسر و غلام خائن را کشته به سوی قصر برادر رهسپار می گردد .
شاه زمان چون به قصر برادر می رسد ، شهرباز به گرمی از او استقبال می کند و همه گونه بساط خوش گذرانی برای او فراهم می آورد ، لیکن شاه محزون و خاموش است .
شهرباز عزم شکار می کند تا شاید بدین وسیله برادر به نشاط آید ، اماشاه زمان مغموم است ، و با او همراه نمی شود . برادر به تنهایی به شکار می رود و شاه خود را به گردش در باغ مشغول می کند .
در این بین گذرش به کناره باغ می افتد و در آنجا شاهد صحنه خیانت همسر برادر و خلوت او با یکی از غلامان می شود .شاه ، غم خود را فرانوش می کند و غم بزرگتری در دلش لانه می کند . پس از مراجعت شهرباز از شکار ، شاه زمان دلیل اندوه خود را با او در میان می گذارد و از بی وفایی زنان بسیار سخن می گوید و عاقبت ، خیانت همسر برادر را نیز برای شهرباز آشکار می سازد .شهرباز به قصد امتحان همسر ، چنین وانمود می کند که چند روزی به شکار رفته است و مخفیانه رفتار همسرش را زیر نظر می گیرد و بدین ترتیب یقین می کند که آنچه برادر گفته ، جز حقیقت نیست .آن دو برادر مصمم ، پادشاهی را رها کرده ، از شدت غم سر به بیابان میگذارند . پس از چند شبانه روز راه پیمودن ، به زنی می رسند که بیش از همسران آنها به شوهر خود خیانت کرده است و چون داستان او را می شنوند ، صبور و شکیبا شده هر یک به شهر خود باز می گردند ؛ لیکن شاه زمان گوشه گیری اختیار کرده با ترک دنیا و دوری از علایق آن به تنهایی زندگی جدیدی را آغاز می کند .
ادامه در کامنت»»»
#هزار_ویک_شب #داستان #شب#شاهنامه #شهرزاد #قصه #بچه #مادر #مادرانه #حافظ #سعدی #گلستان #بوستان
.
√. آغاز داستان؛ حکایت شهرباز و برادرش شاهزمان.
چنین گویند که یکی از ملوک آل ساسان سلطان جزایرهندوچین بود و دو پسر دلیر و دانشمند داشت . یکی را شهر باز و دیگری را شاه زمان نام می کنند . شهرباز که برادر مهتر بود به داد و دلیری جهان بگرفت و شاه زمان پادشاهی سمرقند داشت و هر دو بیست سال در مقر سلطنت خود به شادی بگذاشتند.
می گویند روزی از روز ها شهرباز دل تنگ دیدار برادر شده ، وزیرش را با پیامی به سوی او میفرستد . به دعوت شهرباز ، شاه زمان خودرا آماده دیدار برادر میکند ، بار سفر بسته ، از شهر خارج می شود .در میان راه به یاد می آورد ، هدیه ای که برای برادر برگزیده بود ، با خود همراه نکرده است . چون به قصر باز می گردد از خیانت و بی وفایی همسرش و فریب کاری غلام خود ، آگاه می شود .پس بی آنکه دیگران را مطلع سازد ، همسر و غلام خائن را کشته به سوی قصر برادر رهسپار می گردد .
شاه زمان چون به قصر برادر می رسد ، شهرباز به گرمی از او استقبال می کند و همه گونه بساط خوش گذرانی برای او فراهم می آورد ، لیکن شاه محزون و خاموش است .
شهرباز عزم شکار می کند تا شاید بدین وسیله برادر به نشاط آید ، اماشاه زمان مغموم است ، و با او همراه نمی شود . برادر به تنهایی به شکار می رود و شاه خود را به گردش در باغ مشغول می کند .
در این بین گذرش به کناره باغ می افتد و در آنجا شاهد صحنه خیانت همسر برادر و خلوت او با یکی از غلامان می شود .شاه ، غم خود را فرانوش می کند و غم بزرگتری در دلش لانه می کند . پس از مراجعت شهرباز از شکار ، شاه زمان دلیل اندوه خود را با او در میان می گذارد و از بی وفایی زنان بسیار سخن می گوید و عاقبت ، خیانت همسر برادر را نیز برای شهرباز آشکار می سازد .شهرباز به قصد امتحان همسر ، چنین وانمود می کند که چند روزی به شکار رفته است و مخفیانه رفتار همسرش را زیر نظر می گیرد و بدین ترتیب یقین می کند که آنچه برادر گفته ، جز حقیقت نیست .آن دو برادر مصمم ، پادشاهی را رها کرده ، از شدت غم سر به بیابان میگذارند . پس از چند شبانه روز راه پیمودن ، به زنی می رسند که بیش از همسران آنها به شوهر خود خیانت کرده است و چون داستان او را می شنوند ، صبور و شکیبا شده هر یک به شهر خود باز می گردند ؛ لیکن شاه زمان گوشه گیری اختیار کرده با ترک دنیا و دوری از علایق آن به تنهایی زندگی جدیدی را آغاز می کند .
ادامه در کامنت»»»
#هزار_ویک_شب #داستان #شب#شاهنامه #شهرزاد #قصه #بچه #مادر #مادرانه #حافظ #سعدی #گلستان #بوستان
بیشتر...
تبلیغات