At 19:00 we went from Dezful to Dez Dam. Our guy was waiting for us in Pamenar village and from there in the Dark we took the boat to the place we were supposed to camp. I did not really know where I had ended up, because it was 21:30 and it was dark. But in the morning when I woke up I had a feeling that I was in paradise. Above all, the calm. I felt that way until it was 11:00 and it was so hot that it felt like I had ended up in hell. So I can proudly say that I experienced paradise and hell in just a couple of hours.
ساعت ۷ شب از دزفول به سمت سد دز به راه افتادیم. آقا داریوش در روستای پامنار منتظر ما بود که از اونجا به اتفاق سوار قایق شدیم و در تاریکی به مکانی رسیدیم که قرار بود چادر بزنیم. من واقعا نمیدونستم دقیقا کجا هستم و چی در انتظار منه، برای اینکه ساعت ۹،۵ بود و تاریک. صبح زود هنگامی که از خواب بیدار شدم اولین احساسم این بود که در بهشت هستم با این همه زیبایی و از همه مهمتر سکوت اینجا. این احساس در من بود تا ساعت ۱۱ که در آن زمان هوا به قدری گرم بود که احساس کردم در جهنم هستم. من با افتخار میتونم بگم که بهشت و جهنم را در چند ساعت تجربه کردم.
#‌travellikecharlie #?? #‌dezful #‌dezdam #‌travelinspiration #‌travelblogger #‌aroundtheworld #‌travelawesome #‌travelphoto #‌traveldiary #‌traveladdict #‌igtravel #‌beautifuliran #‌worldtraveler #‌wanderer #‌adventure #‌photooftheday #‌worldtravelpics #‌instagood #‌instadaily #‌سددز #‌دریاچه_سد_دز #‌طبیعتگردی #‌سفرنامه #‌جهانگردی #‌توریست #‌دور_دنیا #‌ایرانگردی #‌خوزستان #‌ماجراجویی