.گم شدیم از خویشتن، باری دگر پیدا شدیم از تف داغ تو همچون لاله در صحرا شدیم چون مسیحی مویه گر در واپ

.گم شدیم از خویشتن، باری دگر پیدا شدیم از تف داغ تو همچون لاله در صحرا شدیم چون مسیحی مویه گر در واپ
.
گم شدیم از خویشتن، باری دگر پیدا شدیم
از تف داغ تو همچون لاله در صحرا شدیم
.
چون مسیحی مویه‌گر در واپسین شام بشر
شعله‌ای در سرسرای این شب یلدا شدیم
.
کافران بودیم و اکنون معجز پیغمبران
عاقلان بودیم و اکنون شاعر و شیدا شدیم
.
چون شدیم اینگونه؟ پرسیدیم آیا هیچگاه؟
از چه صبحی اینچنین بی‌چون و بی‌آیا شدیم؟
.
زشت بودیم آه، می‌دانیم قدر خویش را
تا شبی در روشنای ماه تو زیبا شدیم
.
واژه‌ای بودیم سرگردان و دور از آشیان
گوشه‌ای از صفحهٔ دیوان تو، معنا شدیم
.
از سر کوی تو می‌آمد نسیمِ داغدار
روضه‌ای از تشنگی‌ها خواند، ما دریا شدیم
.
تا که دعوی جنون کردیم در صحرای عشق
شرمگین از طرهٔ آشفتهٔ لیلا شدیم
.
سوختیم از رویت خورشید هنگام غروب
بر رخ آیینه‌ها خاکستر رویا شدیم
.
آه از آوازهای منتشر در بادها
مثل خون، راز گلویی سرخ را افشا شدیم
.
مرگ آمد تا بیاساییم هنگامی ز رنج
عشق آمد نوحه‌ای نو خواند، نامیرا شدیم
.
هم‌نفس بودیم باهم در هوای آبشار
اینک اما در ملاقات غمت تنها شدیم
.
نه! ولی... اما... چگونه... وای... دیدی عاقبت
بی‌چگونه، بی‌ولی، بی‌وای، بی‌اما شدیم
.
.

***
در ازل قدری تأنی در «بلیٰ گفتن» چه کرد...
تا ابد حیرانی فردای عاشورا شدیم
.
.
.
#‌حسن_صنوبری

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات

مطالب مرتبط