|
3 سال پیش
کتاب خوب

.زمانی که استیو می بایست به خونه می رفت من هم به سوی آپارتمان نامزدم روانه شدم می دونستم خونه است چو

.زمانی که استیو می بایست به خونه می رفت من هم به سوی آپارتمان نامزدم روانه شدم می دونستم خونه است چو
.
زمانی که استیو می بایست به خونه می رفت. من هم به سوی آپارتمان نامزدم روانه
شدم. می دونستم خونه است چون مادرش پرستار بود و شیفت شب کار می کرد و پتی
مجبور بود از برادر کوچکترش مراقبت کنه. گفت: وقتی مادرم منزل نیست قرار نیست با
کسی مصاحبتی داشته باشم. آستانه در ایستاد و با تنه اش راه را سد کرد و جنب نخورد...
.
#‌ماهی_مهاجم
#‌سوزان_هینتون
ترجمه #‌یوسف_نجفی
#‌نشر_ایجاز
.
پیش از این هم ضرب چاقو خورده بودم. می‌دونستم خونریزی شدید چه حسی داشت. داش‌موتوری خیز برداشت و مچ دست بیف و گرفت به‌پشت چرخاند و شکست. همچو صدای تق شکستن چوب‌کبریت به گوش ‌رسید. به یقین مچش خرد شد. داش‌موتوری چاقوی ضامن داره بیف و برداشت و خونی که شُره می‌کرد روی دسته چاقو رو نگاه کرد.اطرافیان خشکشان زده بود...
.
برنده اولین دوره جایزه مارگارت ادوارد
رمان اقتباسی کارگردان شهیر سینما فرانسیس فورد کاپولا
.
#‌کتاب #‌کتاب_خوب #‌یوسف_نجفی_جابلو #‌میکی_رورک #‌آلبر_کامو #‌کتابخوانی

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات


مطالب مرتبط