|
4 سال پیش
Negin Parsa.نگين پارسا
بخش سوم از اون ظهر جهنمى یک هفته گذشته بود که سه روزشو با تب لرز پشت سر گذاشتم مجتبى هم که کلاً پس
بخش سوم_از اون ظهر جهنمى،يك هفته گذشته بود
كه سه روزشو با تب و لرز پشت سر گذاشتم
مجتبى هم كه كلاً پسر كم حرف و تودارى بود، يك كلمه هم از ماجرا به حاج خانوم و حاج آقا نگفت.
فقط گاهى، يه سر ميومد بالاى سرم و با اون قيافه عبوس و مرموزش، با تهديد نگاهم ميكرد و مى رفت.
ظهر روز هفتم بود كه
گلى و غزال براى عيادت من اومدن.
غزال برام يه دسته گل آورده بود كه فقط دو تا گلايل پلاسيده داشت و بيشترش برگ بود.
براى اولين بار بهم لبخند زد
و گفت: سلام كامى
گفتم: اسم من كماله،كمالِ حجت مرغى
اين اولين جمله اى بود كه غزال از دهن من شنيد تلاش كردم تا صدام، شبيه هنرپيشه هاى مرد، اونم از نوع جذابش باشه
مثلاً : باند، جيمز باند
ولى در هر حال
توى اون سن ،صداى من زيادى نازك بود و در بهترين حالت، به صداى قهرمان زن شباهت داشت. همون موقع بود كه مادرم، با يه سينى شربت بهارنارنج وارد اُتاق شد.
دخترك چنان از جا پريد و با هيجان و ذوق به حاج خانم سلام داد كه ديگه مطمئن شدم،غزال عروسه حاج خانومه اما زنِ من كه نه، زن مجتبى.
نميدونستم كه اين غزال كمان ابرو، عاشق و دلباخته داداش مجتبام شده و اصلا به شوق ديدن اون، اومده عيادت من
*******************************
غزال شد زن برادر من و اسم كمال به همون كامى تغيير پيدا كرد. خدا ميدونه كه بعدش ديگه شد عينهو آبجيم ولى اون تيرى كه به قلب من خورد ديگه خوب نشد تا بيست سالگيم
كه با "ياسر فاشيست" آشنا شدم. بهم ياد داد واسه بردن دل دخترها، بايد خاص باشم
گفت اول از همه بايد موهامو مثل خودش بلند كنم و ريش بلند بذارم. يه سرى انگشتر اسكلت هم بهم داد. در طول هفته، روزى نبود كه من سَرى به ياسر فاشيست نزنم. ياسر فاشيست خيلى بچه باحيايى بودهااااااا، بچه سالمى بود طفلك
اما نفهميدم اولين بار چه كسى و با چه نيتى فاشيست صداش زد.ديوار اُتاقش پر از پوستر گروه هاى راك بود و با مادرش زندگى ميكرد.آرزوش بود خواننده بشه، يه گيتار هم داشت كه هر وقت بهش مى گفتم بزن، مى گفت خرابه
ياسر فاشيست..من مُريدش شدم و اون مُرادم.
از اون موقع زندگى من به دو بخش تقسيم شد: قبل از ياسر/بعد از ياسر ?نگين_پارسا #قصه#كمال
كه سه روزشو با تب و لرز پشت سر گذاشتم
مجتبى هم كه كلاً پسر كم حرف و تودارى بود، يك كلمه هم از ماجرا به حاج خانوم و حاج آقا نگفت.
فقط گاهى، يه سر ميومد بالاى سرم و با اون قيافه عبوس و مرموزش، با تهديد نگاهم ميكرد و مى رفت.
ظهر روز هفتم بود كه
گلى و غزال براى عيادت من اومدن.
غزال برام يه دسته گل آورده بود كه فقط دو تا گلايل پلاسيده داشت و بيشترش برگ بود.
براى اولين بار بهم لبخند زد
و گفت: سلام كامى
گفتم: اسم من كماله،كمالِ حجت مرغى
اين اولين جمله اى بود كه غزال از دهن من شنيد تلاش كردم تا صدام، شبيه هنرپيشه هاى مرد، اونم از نوع جذابش باشه
مثلاً : باند، جيمز باند
ولى در هر حال
توى اون سن ،صداى من زيادى نازك بود و در بهترين حالت، به صداى قهرمان زن شباهت داشت. همون موقع بود كه مادرم، با يه سينى شربت بهارنارنج وارد اُتاق شد.
دخترك چنان از جا پريد و با هيجان و ذوق به حاج خانم سلام داد كه ديگه مطمئن شدم،غزال عروسه حاج خانومه اما زنِ من كه نه، زن مجتبى.
نميدونستم كه اين غزال كمان ابرو، عاشق و دلباخته داداش مجتبام شده و اصلا به شوق ديدن اون، اومده عيادت من
*******************************
غزال شد زن برادر من و اسم كمال به همون كامى تغيير پيدا كرد. خدا ميدونه كه بعدش ديگه شد عينهو آبجيم ولى اون تيرى كه به قلب من خورد ديگه خوب نشد تا بيست سالگيم
كه با "ياسر فاشيست" آشنا شدم. بهم ياد داد واسه بردن دل دخترها، بايد خاص باشم
گفت اول از همه بايد موهامو مثل خودش بلند كنم و ريش بلند بذارم. يه سرى انگشتر اسكلت هم بهم داد. در طول هفته، روزى نبود كه من سَرى به ياسر فاشيست نزنم. ياسر فاشيست خيلى بچه باحيايى بودهااااااا، بچه سالمى بود طفلك
اما نفهميدم اولين بار چه كسى و با چه نيتى فاشيست صداش زد.ديوار اُتاقش پر از پوستر گروه هاى راك بود و با مادرش زندگى ميكرد.آرزوش بود خواننده بشه، يه گيتار هم داشت كه هر وقت بهش مى گفتم بزن، مى گفت خرابه
ياسر فاشيست..من مُريدش شدم و اون مُرادم.
از اون موقع زندگى من به دو بخش تقسيم شد: قبل از ياسر/بعد از ياسر ?نگين_پارسا #قصه#كمال
بیشتر...
تبلیغات