|
4 سال پیش
Parastoo (Elham)Salehi

تا چند در این اتاق تاریک در خلوت انزوا بمانم در خویش اگر بمیرم از خویش از عشق مگر نمی توانم من بار

تا چند در این اتاق تاریک در خلوت انزوا بمانم در خویش اگر بمیرم از خویش از عشق مگر نمی توانم من بار
تا چند در این اتاق تاریک
در خلوت و انزوا بمانم؟!
در خویش اگر بمیرم از خویش
از عشق مگر نمی توانم؟!
من بار‌ِ گرانِ سرنوشتم
این را پس از او به او نوشتم
اما چه بود جواب دیوار
وقتی که من از تبار خشتم
در آب و گِلم زبان دگر نیست
این غمکده آشیان دگر نیست
در محبس ذره های ذهنم
یک روزنه هم عیان دگر نیست
ای کاش دمی ز دم می آمد
عطری به مشام غم می آمد
ای کاش صدای پای مهتاب
از پنجره بیش و کم می آمد
اکنون که هوا ز سینه خالی ست
اکنون که تمام من، خیالی ست
اکنون که درون چشم بی خواب
هر ثانیه چون گذشت سالی ست
یکبارِ به فکر سبز باغم
کاوشگر ذره ای چراغم
می میرم و می سَرایم از عشق
که از عشق اسیر این اتاقم ... آخرین سروده ی زنده یاد دکتر فریدون فرخزاد
این شعر مصداق این روزهای ماست
#‌فریدون_فرخزاد
#‌از_عشق
#‌حضرت_عشق
#‌پرستو_صالحی
#‌بازیگر_سابق

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات


مطالب مرتبط