سلاممممممممممم اینم پارت آخر داستان ما به نام خدا اون شب هر جور شده مامان بابا رو راضی کردم که منم

سلاممممممممممم اینم پارت آخر داستان ما به نام خدا اون شب هر جور شده مامان بابا رو راضی کردم که منم
سلاممممممممممم???
اینم پارت آخر داستان ما?❤?
?به نام خدا?
اون شب هر جور شده مامان و بابا رو راضی کردم که منم تو بیمارستان با خاله و مادربزرگم پیش مامان و دلناز بمونم .
وروجک هر دو ساعت شیر میخورد و کلی دلبری میکرد. ما حتی برای لبخندش ، که مامان میگفت به صورت غیر ارادی هست غش میکردیم. البته از حق نگذريم بچه آروم و دلبری بود . مامان میگفت از زمان بچگی من خیلی آرومتر هست . پدر سوخته با همین رفتارش دلمون رو برده بود .
اون شب تا صبح هیچ کدوم نخوابیدیم از ذوق و کلی باهاش بازی کردیم و قربون صدقش رفتیم.
صبح حدود ساعت 11 بود که مامان ترخیص شد . و ما همه دسته جمعی با وروجک برگشتیم خونه . و حس خوبی داشتم دیگه تنها نبودم یه خواهر داشتم که خیلی دوسش داشتم . از خدا به خاطر اینکه منو به آرزوم رسوند سپاسگزارم .
امیدوارم خدا دل همه رو با برآورده شدن آرزوشون شاد کنه.?❤?
?❤?
?❤?
?❤?
?❤?
?❤? رفتیم خونه و داستان های منو دلناز تازه شروع شد??????????? ?❤?
?❤?
?❤?
?❤?
?❤? #‌خواهری
#‌خواهرانه?
#‌خواهرانه❤️ #‌خواهرانه
#‌خواهریم?
#‌خواهریممممممممممممممممم????????????????????? #‌خواهر
#‌خواهرانه
#‌دلناز
#‌وروجک
#‌کوچولوها
#‌پارت_اول
#‌داستان
#‌خواهریم_فداتم_بهترینم???????????????????????? #‌خواهری_خیلی_گلی?⭐?⭐?⭐?⭐?⭐?⭐?⭐?⭐?⭐?⭐?⭐?⭐?⭐?⭐?⭐?⭐?⭐?⭐?⭐?⭐?⭐?⭐?⭐? #‌خواهرانه_هايم_با_همه_دنيا_فرق_ميكند
#‌آیناز
#‌ainaz #‌delnaz
#‌خواهرانه
#‌روزمرگی
#‌روزمرگی_خواهرانه_ما
#‌روزمرگی_دخترونه

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات

مطالب مرتبط