|
4 سال پیش
اِلنویس✍?
.داستان کوتاه: وحشت رگ نسیم ملایمی میوزید همه برگها به رقص درآمده بودند برگهای جوانتر هیاهوی بیش
.
داستان کوتاه:(وحشت بَرگ)
نسیم ملایمی میوزید،همه ی برگها به رقص درآمده بودند.برگهای جوانتر هیاهوی بیشتری به راه انداخته بودند و برگهای کهنه تر اونهارو تماشا میکردند و در دل آرزوی جوانی داشتند،آرزوی روزهایی که درباد هیاهومیکردند.برگ درخت بید به درخت کاج گفت:من خیلی از این میترسم که سن این درخت بالا بره و من پیروخشک بشم،همیشه میترسیدم،گرچه به این درخت برگهای کوچولوی زیادی بخشیدم،اما میترسم،میترسم از ریخته شدن،از شکسته شدن... درخت کاج به بید رو کردوگفت:از این نترس که برگِ پیروکهنه ای بشی،از این نترس که دیگه نتونی توی باد برقصی،بترس از اینکه کهنه بشی و هنوز ذهنت آروم نگرفته باشه،هنوز پر از دلهره باشی،هنوز حیران و پریشان باشی.هنوز خودتو پیدا نکرده باشی.
از این بترس که پیروکهنه بشی و با وجود همه ی نعمت هایی که خدا برای تو خواست و بتو بخشید،هنوز حسرت روزهای از دست رفته اتو بخوری،هنوز حسرت شاخه و برگهای سبز درختهای دیگه به دلت مونده باشه،بترس از روزی که تو خالی به پای درختت بیوفتی و نه رگی* داشته باشی و نه ریشه ای*،تو بمونی و عمری که به هیچ، فقط به نام زندگی هدر داده باشی...
برگ بید به کاج نگاه خسته ای انداخت و گفت اما میترسم،چطور باید آروم بگیرم؟
کاج گفت:از خوابِ باد بیدار شو،فقط خوبی کن و خوبی بخواه،تا دیگه نترسی،تا خدارو تکیه گاه خودت احساس کنی...
بدی نکن،بدی نخواه،صاف شو،صاف شو...
اینجوری حتی وقتی کهنه و خشک و زرد بشی با اشتیاق به سمت زمین خواهی رفت چون میدونی این خوبیه توست که باقی میمونه..فقط خوبی تو..
#الهه_آخوندزاده
#معرفی_کتاب
#هنر#هنرمند
#عکاسی#عکس
#نویسنده#نویسندگی
#دلنوشته#خوشبختی #نقاشی #هنر #شاعر #عاشقانه #عکاسی#فلسفه#فلسفی
#گرافیک
#حامیان_کتاب
#پژوهش_هنر
#ellneviss
داستان کوتاه:(وحشت بَرگ)
نسیم ملایمی میوزید،همه ی برگها به رقص درآمده بودند.برگهای جوانتر هیاهوی بیشتری به راه انداخته بودند و برگهای کهنه تر اونهارو تماشا میکردند و در دل آرزوی جوانی داشتند،آرزوی روزهایی که درباد هیاهومیکردند.برگ درخت بید به درخت کاج گفت:من خیلی از این میترسم که سن این درخت بالا بره و من پیروخشک بشم،همیشه میترسیدم،گرچه به این درخت برگهای کوچولوی زیادی بخشیدم،اما میترسم،میترسم از ریخته شدن،از شکسته شدن... درخت کاج به بید رو کردوگفت:از این نترس که برگِ پیروکهنه ای بشی،از این نترس که دیگه نتونی توی باد برقصی،بترس از اینکه کهنه بشی و هنوز ذهنت آروم نگرفته باشه،هنوز پر از دلهره باشی،هنوز حیران و پریشان باشی.هنوز خودتو پیدا نکرده باشی.
از این بترس که پیروکهنه بشی و با وجود همه ی نعمت هایی که خدا برای تو خواست و بتو بخشید،هنوز حسرت روزهای از دست رفته اتو بخوری،هنوز حسرت شاخه و برگهای سبز درختهای دیگه به دلت مونده باشه،بترس از روزی که تو خالی به پای درختت بیوفتی و نه رگی* داشته باشی و نه ریشه ای*،تو بمونی و عمری که به هیچ، فقط به نام زندگی هدر داده باشی...
برگ بید به کاج نگاه خسته ای انداخت و گفت اما میترسم،چطور باید آروم بگیرم؟
کاج گفت:از خوابِ باد بیدار شو،فقط خوبی کن و خوبی بخواه،تا دیگه نترسی،تا خدارو تکیه گاه خودت احساس کنی...
بدی نکن،بدی نخواه،صاف شو،صاف شو...
اینجوری حتی وقتی کهنه و خشک و زرد بشی با اشتیاق به سمت زمین خواهی رفت چون میدونی این خوبیه توست که باقی میمونه..فقط خوبی تو..
#الهه_آخوندزاده
#معرفی_کتاب
#هنر#هنرمند
#عکاسی#عکس
#نویسنده#نویسندگی
#دلنوشته#خوشبختی #نقاشی #هنر #شاعر #عاشقانه #عکاسی#فلسفه#فلسفی
#گرافیک
#حامیان_کتاب
#پژوهش_هنر
#ellneviss
بیشتر...
تبلیغات