|
4 سال پیش
Book5min

دو انسان به نام های ولادیمیر استراگون در مکانی نامعلوم زیر یک تک درخت خشک در زمان زوال خورشید، انت

دو انسان به نام های ولادیمیر استراگون در مکانی نامعلوم زیر یک تک درخت خشک در زمان زوال خورشید، انت
دو انسان به نام‌های ولادیمیر و استراگون در مکانی نامعلوم زیر یک تک درخت خشک در زمان زوال خورشید، انتظار گودو را می‌کشند. آن‌ها از گودو کمکی ساده خواسته‌اند، شاید برای رهایی از فلاکت، شاید برای رهایی از مرگ، خواسته آن‌ها نامعلوم است و ما فقط می‌دانیم که آن‌ها در انتظار گودو برای کمک هستند. اما گویی گودو به آن‌ها گفته می‌رود فکرهایش را می‌کند و تصمیمش را می‌گیرد. شاید بیاید. حال آن‌ها هر روز در همان مکانی که با گودو وعده داده‌اند حاضر می‌شوند، به امید اینکه گودویی از راه برسد.
در جایی از کتاب گفته می‌شود «اگر گودو نیامد چی؟ ما دیروز، امروز و فردا و فرداها را منتظریم. اما آیا واقعا حق ِما این است؟ آیا ما خودمان اختیاری از خود نداریم تا از این فلاکت رها شویم؟» و حقیقت هم چیزی جز این نیست. آن‌ها به راستی مهره‌هایی بی‌اراده‌اند که تمام حق و اختیاراتشان در مشت‌های گره کرده گودو و در صدای قدم‌های او به سمتِ این ناکجاآباد خلاصه شده است. حقیقتا تا ته دنیا می‌شود با فکر به این موقعیتی که بکت آفریده، هم خندید و هم گریه کرد!
همانطور که اشاره شد در سراسر کتاب در انتظار گودو ما بارها با مقوله تکرار و مسائلی کاملا تکراری روبرو می‌شویم. هر صحنه، با انتظار آن‌ها زیر درخت آغاز، و با عدم توانایی آنها در رفتن پایان می‌یابد. در انتهای هر روز، پسربچه‌ای از سمتِ گودو به دیدنِ آن دو می‌آید و فقط می‌گوید درست است که امروز آقای گودو نیامده، ولی گفته که فردا حتما می‌آید. اما این روند هیچ پایانی ندارد و هر روز همین اتفاق‌ها از سر تکرار می‌شوند. شاید این پسر نشانه‌ای از امید کوچکی باشد که مذبوحانه در دل خود برای روز بعد و به عبارتی دیگر، برای دوام آوردن نگه می‌داریم. نوعی فریب برای ادامه. و به قول نیچه، امید مصیبِ آخرین است، چراکه رنج را طولانی می‌کند.#‌معرفی_کتاب #‌نمایشنامه #‌ساموئل_بکت #‌در_انتظار_گودو #‌کتابخوانی #‌پنج_دقیقه_کتابخوانی#‌مطالعه_روزانه #‌انتخاب _کتاب

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات


مطالب مرتبط