چشم هایش شهر تهران خفقان گرفته بود، هیچ کس نفسش درنمی آمد همه از هم می ترسیدند، خانواده ها از کسانشا

چشم هایش شهر تهران خفقان گرفته بود، هیچ کس نفسش درنمی آمد همه از هم می ترسیدند، خانواده ها از کسانشا
"چشم‌هایش"
.
شهر تهران خفقان گرفته بود، هیچ‌کس نفسش درنمی‌آمد؛ همه از هم می‌ترسیدند، خانواده‌ها از کسانشان می‌ترسیدند؛ بچه‌ها از معلمین‌شان، معلمین از فراش‌ها، و فراش‌ها از سلمانی و دلاک؛ همه از خودشان می‌ترسیدند، از سایه‌اشان باک داشتند. همه‌جا، در خانه، در اداره، در مسجد، پشت ترازو، در مدرسه و در دانشگاه و در حمام مامورین آگاهی را در پی خودشان می‌دانستند. در سینما، موقع نواختن سرود شاهنشاهی همه به دوروبر خودشان می‌نگریستند، مبادا دیوانه یا از جان گذشته‌ای برنخیزد و موجب گرفتاری و دردسر همه را فراهم کند. سکوت مرگ‌آسایی در سرتاسر کشور حکمفرما بود. همه خود را راضی قلمداد می‌کردند. روزنامه‌ها جز مدح دیکتاتور چیزی برای نوشتن نداشتند. مردم تشنه خبر بودند و پنهانی دروغ‌های شاخدار پخش می‌کردند. کی جرات داشت علناً بگوید که فلان چیز بد است، مگر ممکن می‌شد که در کشور شاهنشاهی چیزی بد باشد!
اندوه و بی‌حالی و بدگمانی و یاس مردم، در بازار و خیابان هم به چشم می‌خورد، مردم واهمه داشتند از اینکه در خیابان‌ها دوروبرشان را نگاه کنند، مبادا مورد سوءظن قرار گیرند...
.
"بزرگ علوی-چشم‌هایش-۱۳۳۱"
.
#‌بزرگ_علوی #‌چشم_هایش #‌رمان #‌محمدعلی_مقدسی #‌مقدسی #‌م_مقدسی #‌داستان #‌ادبیات#‌معرفی_کتاب #‌کتاب #‌کتاب_خوب #‌تهران #‌ایران
#‌۱۳۹۸_۱۱_۱۶

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات

مطالب مرتبط