|
4 سال پیش
Benyamin Bahadori

٢٩١ امشب رفتم دنبال بارانا خونه عموش منطقه نسبتاً خوبى هم هست کمى تو کوچه منتظر شدم تا بارانا بی

٢٩١ امشب رفتم دنبال بارانا خونه عموش منطقه نسبتاً خوبى هم هست کمى تو کوچه منتظر شدم تا بارانا بی
٢٩١-
امشب رفتم دنبال بارانا خونه ى عموش (منطقه ى نسبتاً خوبى هم هست)
كمى تو كوچه منتظر شدم تا بارانا بياد كه ديدم از ته كوچه يه دختربچه ى مثلاً هشت نُه ساله با پدرش دست تو دست دارن ميان
دختره گفت: بابا هوا خيلى سرد شده كاش با ماشينمون مى رفتيم
پدرش گفت: خوشگلم سريع مى ريم مى خريم و برمى گرديم، ده دقيقه هم نميشه، تازه ورزش هم هست
دختره گفت: پس چرا تا ديشب اين راه و با ماشين مى رفتيم؟؟ چرا امشب كه هوا سردتر شده اينو ميگى؟؟ .. ديگه صداشونو نمى شنيدم فقط از خجالت كلاهمو كشيدم پايين تر و خدا خدا كردم بارانا دو دقيقه دير تر بياد تا اين پدر و دختر از اين كوچه ى سرد رد بشن.
٢٩٢-
يه روز بالاخره دُرست ميشه
از دل ويرانى آبادانى شكوفا ميشه
فقط بعضيا بايد زودتر برن
اگه خدا بخواد

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات


مطالب مرتبط