|
5 سال پیش
Shabnam Moghaddami |شبنم مقدمی
من عاشق ِ عکاسی بودم، یک جادویی تویش می دیدم که مرا شیفته خودش می کرد فعلی که لحظه ای از زندگی را
من عاشق ِ عکاسی بودم، یک جادویی تویش می دیدم که مرا شیفته ی خودش می کرد . فعلی که لحظه ای از زندگی را روی چیزی به نام ِ نگاتیو ثابت نگه می داشت. بعدتر ها ، آن لحظه می شد خاطره...می شد تاریخ ، من عاشق کاری بودم که برایم خاطره و تاریخ بسازد.
.
نسل ِ من ، به ویژه اگر ساکن ِ تهران نبود ، برای رفتن به دنبال علاقه مندی های غیر درسی و غیر علمی اش ، به فرضِ عبور از سد ِ مخالفت های خانواده ،با گرفتاری های بسیاری دست به گریبان بود. که می دانم ، همه شان به خاطر ِ همه مان هست...اصلا انگار یک جایی در عمق ِ حافظه مان حک شده!
دیروز ، وقتی این عکس را برمی داشتم همه ی آن گرفتاری ها و دغدغه ها ، که حالا رنگ ِ خاطره دارند از پیش ِ چشمم گذشت...
معلم عکاسی ام در انجمن سینمای جوان ، با آن لبخند ِ به یاد ماندنی اش،دوربین ِزنیت ِ کهنه ام که تنها امکانم برای آموختن عکاسی بود...ساختمان ِ قدیمی و بویناک ِ آموزشگاه ، نگاه ِ شماتت بار ِ مامان ، که فایده اش چیست به جای کلاس تقویتی فیزیک و ریاضیات جدید ، آدم دوربین ِسه منی را بیندازد گردنش توی سرما و گرما راه بیفتد توی کوچه و خیابان؟ و کتاب ِ عکاسی ِ هادی شفائیه...که هنوز هم دارمش ...
.
حالا گاهی فکر می کنم ، همان چهار کلاس ِ آموزشی که شاید با معیارهای امروز ، اصلا مسخره به نظر بیاید، چقدر برایم آموزنده و تاثیر گذار بوده ... و چقدر سلیقه ی نگاه من را تنظیم کرده...
.
قاب بندی و رنگ ونور شناسی همان است که بود...دیجیتال و آنالوگ ندارد، من سال هاست که تمرین می کنم و می آموزم ...بلکه روزی روزگاری عکاسی حرفه ای پیشه ام شد.
.
عکس را دیروز ، دم ِ غروب که پابرهنه روی رمل های کویر راه می رفتم برداشتم، بی دستکاری ست...نورپردازی اش کار ِ طبیعت است.
نرگس جان گفت می تواند پوستر یک فیلم باشد.
.
اینجا ، بافق .یزد.کویر ِ دیدنی اش.
#کویر_گردی
#عکاسی
#بافق_یزد
#ایرانگردی
.
نسل ِ من ، به ویژه اگر ساکن ِ تهران نبود ، برای رفتن به دنبال علاقه مندی های غیر درسی و غیر علمی اش ، به فرضِ عبور از سد ِ مخالفت های خانواده ،با گرفتاری های بسیاری دست به گریبان بود. که می دانم ، همه شان به خاطر ِ همه مان هست...اصلا انگار یک جایی در عمق ِ حافظه مان حک شده!
دیروز ، وقتی این عکس را برمی داشتم همه ی آن گرفتاری ها و دغدغه ها ، که حالا رنگ ِ خاطره دارند از پیش ِ چشمم گذشت...
معلم عکاسی ام در انجمن سینمای جوان ، با آن لبخند ِ به یاد ماندنی اش،دوربین ِزنیت ِ کهنه ام که تنها امکانم برای آموختن عکاسی بود...ساختمان ِ قدیمی و بویناک ِ آموزشگاه ، نگاه ِ شماتت بار ِ مامان ، که فایده اش چیست به جای کلاس تقویتی فیزیک و ریاضیات جدید ، آدم دوربین ِسه منی را بیندازد گردنش توی سرما و گرما راه بیفتد توی کوچه و خیابان؟ و کتاب ِ عکاسی ِ هادی شفائیه...که هنوز هم دارمش ...
.
حالا گاهی فکر می کنم ، همان چهار کلاس ِ آموزشی که شاید با معیارهای امروز ، اصلا مسخره به نظر بیاید، چقدر برایم آموزنده و تاثیر گذار بوده ... و چقدر سلیقه ی نگاه من را تنظیم کرده...
.
قاب بندی و رنگ ونور شناسی همان است که بود...دیجیتال و آنالوگ ندارد، من سال هاست که تمرین می کنم و می آموزم ...بلکه روزی روزگاری عکاسی حرفه ای پیشه ام شد.
.
عکس را دیروز ، دم ِ غروب که پابرهنه روی رمل های کویر راه می رفتم برداشتم، بی دستکاری ست...نورپردازی اش کار ِ طبیعت است.
نرگس جان گفت می تواند پوستر یک فیلم باشد.
.
اینجا ، بافق .یزد.کویر ِ دیدنی اش.
#کویر_گردی
#عکاسی
#بافق_یزد
#ایرانگردی
بیشتر...
تبلیغات