|
5 سال پیش
Mehrave Sharifinia
سوال: جمعه خود را چگونه گذراندید جواب: به نام خدا ساعت : صبح، با چشم های باز به آسمان آبی خورشید
'
سوال:
جمعهی خود را چگونه گذراندید؟
جواب:
به نام خدا
ساعت ۱۰:۳۰ صبح، با چشمهای باز به آسمان آبی و خورشیدِ
کم رمقِ شهریور نگریستیم و به یأس فکر کردیم، به تصمیمهای ناگهانی، به روشن کردن شمع تولد، به مرگ، به انتخابِ چگونه مُردن.
به اینکه اگر قرار بر خودکشی یا اعتراض باشد چرا باید وحشتناکترین راه را انتخاب کرد!؟
فکر کردیم آتش گرفتن و تمام شدن سختتر است یا ماندن و از درون سوختن؟
بعد فکر کردیم اگر آتش بگیریم و بسوزیم و نمیریم چه؟ وحشتناکتر نیست؟
'
اولین بار که فهمیدیم میشود سوخت و مُرد خیلی کوچک بودیم. دخترکی با پدرش به خانهی ما آمده بود که مادرم گفت به اتاق ببریمش و با او بازی کنیم و بعدتر گفت مادرش خودش را در حیاط خانهشان جلوی چشم دخترک با نفت سوزانده بود.
دخترک به اتاق ما نیامد، پشت شلوار پدرش قایم شد و هیچوقت با ما بازی نکرد.
بعد کمکم باسواد شدیم و در پایانِ موومانِ دومِ کتابِ «سمفونی مردگان» خواندیم که آیدا در برابر چشمان پسرش خودش را در آبادان به آتش کشید؛ و اولین شوکِ ناشی از زیستن در داستان را تجربه کردیم.
چند سال بعد هم پدر بابت کاری به شهری رفت و وقتی برگشت قصهی تلخِ زندگی دخترهای مظلومی را تعریف کرد که تنها انتخابشان سوختن بود و آن تلخیها تبدیل شده بود به فیلمِ «بمانی» که دیدیمش و باز اشک ریختیم.
ولی کمکم انگار قصهی زنان و دخترانی که بابتِ مقابله با ظلمِ فردی و رهایی از زندگیِ عذابآور میسوختند و میمردند، برای ما و برای همه عادی شد.
حالا، این بار،...!
'
حقیقت این است که ما هنوز در شوکِ سوختنِ آیدا و بمانی و نسیم و امثالِ آنها ماندهایم و دلمان برای سوختن آن مادرها و دخترهای مظلوم که از زندگیِ اجباریشان بیزار بودند و حتی وقتی شعلهور شده بودند هم فریادشان به جایی نمیرسید، بیشتر از هر زمان دیگری میسوزد...
'
'
'
پینوشت:
۱.شمعدونیها غرق گل شدن،این یعنی پاییز داره میاد??
'
۲.زندگی رسمی جمعه رو با دیدن یک استوری شروع کردم که خیلی بهم چسبید❤️اصلا انتظارش رو نداشتم.
'
۳.نیاز مبرمی به انرژی مثبت و جملهی «من میتوانم» دارم.??
'
۴.این مدت چقدر کتاب معمولی خوندم??♀️ به جز دو سه تا، بقیه همه حوصلهم رو سر بردن!
حالا که حرفش شد اگه هنوز «سمفونی مردگان» نوشتهی عباس معروفی رو نخوندید حتما بخونید.?
'
۵.امروز همهی چیزهایی که میشد نوشت تکراریه به جز خوردن لوبیاپلوی خواهرپز که به غایت خوشمزه بود??
چیزهایی که نمیشه نوشت هم که کماکان نمیشه نوشت...
'
#جمعه #روزمرگی #روزمرِگی
سوال:
جمعهی خود را چگونه گذراندید؟
جواب:
به نام خدا
ساعت ۱۰:۳۰ صبح، با چشمهای باز به آسمان آبی و خورشیدِ
کم رمقِ شهریور نگریستیم و به یأس فکر کردیم، به تصمیمهای ناگهانی، به روشن کردن شمع تولد، به مرگ، به انتخابِ چگونه مُردن.
به اینکه اگر قرار بر خودکشی یا اعتراض باشد چرا باید وحشتناکترین راه را انتخاب کرد!؟
فکر کردیم آتش گرفتن و تمام شدن سختتر است یا ماندن و از درون سوختن؟
بعد فکر کردیم اگر آتش بگیریم و بسوزیم و نمیریم چه؟ وحشتناکتر نیست؟
'
اولین بار که فهمیدیم میشود سوخت و مُرد خیلی کوچک بودیم. دخترکی با پدرش به خانهی ما آمده بود که مادرم گفت به اتاق ببریمش و با او بازی کنیم و بعدتر گفت مادرش خودش را در حیاط خانهشان جلوی چشم دخترک با نفت سوزانده بود.
دخترک به اتاق ما نیامد، پشت شلوار پدرش قایم شد و هیچوقت با ما بازی نکرد.
بعد کمکم باسواد شدیم و در پایانِ موومانِ دومِ کتابِ «سمفونی مردگان» خواندیم که آیدا در برابر چشمان پسرش خودش را در آبادان به آتش کشید؛ و اولین شوکِ ناشی از زیستن در داستان را تجربه کردیم.
چند سال بعد هم پدر بابت کاری به شهری رفت و وقتی برگشت قصهی تلخِ زندگی دخترهای مظلومی را تعریف کرد که تنها انتخابشان سوختن بود و آن تلخیها تبدیل شده بود به فیلمِ «بمانی» که دیدیمش و باز اشک ریختیم.
ولی کمکم انگار قصهی زنان و دخترانی که بابتِ مقابله با ظلمِ فردی و رهایی از زندگیِ عذابآور میسوختند و میمردند، برای ما و برای همه عادی شد.
حالا، این بار،...!
'
حقیقت این است که ما هنوز در شوکِ سوختنِ آیدا و بمانی و نسیم و امثالِ آنها ماندهایم و دلمان برای سوختن آن مادرها و دخترهای مظلوم که از زندگیِ اجباریشان بیزار بودند و حتی وقتی شعلهور شده بودند هم فریادشان به جایی نمیرسید، بیشتر از هر زمان دیگری میسوزد...
'
'
'
پینوشت:
۱.شمعدونیها غرق گل شدن،این یعنی پاییز داره میاد??
'
۲.زندگی رسمی جمعه رو با دیدن یک استوری شروع کردم که خیلی بهم چسبید❤️اصلا انتظارش رو نداشتم.
'
۳.نیاز مبرمی به انرژی مثبت و جملهی «من میتوانم» دارم.??
'
۴.این مدت چقدر کتاب معمولی خوندم??♀️ به جز دو سه تا، بقیه همه حوصلهم رو سر بردن!
حالا که حرفش شد اگه هنوز «سمفونی مردگان» نوشتهی عباس معروفی رو نخوندید حتما بخونید.?
'
۵.امروز همهی چیزهایی که میشد نوشت تکراریه به جز خوردن لوبیاپلوی خواهرپز که به غایت خوشمزه بود??
چیزهایی که نمیشه نوشت هم که کماکان نمیشه نوشت...
'
#جمعه #روزمرگی #روزمرِگی
بیشتر...
تبلیغات