|
5 سال پیش
Mehrave Sharifinia
سوال: جمعه خود را چگونه گذراندید جواب: به نام خدا هر شب ، پرده پنجره اتاق هتل را باز می گذاریم
'
سوال:
جمعهی خود را چگونه گذراندید؟
جواب:
به نام خدا
هر شب، پردهی پنجرهی اتاق هتل را باز میگذاریم تا صبح با نور خورشید از خواب بیدار شویم.
در تهران هم گاهی این کار را انجام میدادیم اما تاثیر زیادی روی سحرخیزی ما نمیگذاشت.
لابد در سفر همه چیز با حسِ مأمن متفاوت است.
حدود ساعت ۸:۳۰ به طور خودجوش از خواب بیدار شدیم و احساس کردیم دیگر دلمان میخواهد برگردیم خانه.
رفتیم لابی هتل، صبحانه میل نمودیم. دوستان کمکم به ما ملحق شدند و ما فهمیدیم امروز به طور استثنا خیلی سحرخیز بودیم!
قرار امروز به کابلگردی بود، دوستان دیگری محبت کردند دنبال ما آمدند و ما را به “باغ بابر” بردند.
ما هم تا آنجا که حوصله داشتیم از کودکانی که به ما اجازه دادند عکس گرفتیم و لذت بردیم.
دیگر نوشتنمان نمیآید چون دلمان بسیار تنگ شده است.
ترجیح میدهیم گوشهای آرام بنشینیم، به دیوار خیره شویم و کمی به همه چیز فکر کنیم.
به قولِ دوستانمان در افغانستان “خلاص”.
'
پینوشت:
۱.بین عکس اول و دوم مردد بودم که کدوم بشه کاور اصلی، اولی رو انتخاب کردم چون حسشون یه جوری بود که انگار من و ملیکا بودیم?❤️❤️
'
۲.باید خوبی آدمها رو تو کولهبارت نگه داری تا لحظههای خوش زندگی یادت نره.?
'
۳.ظهر یه عکس به دستم رسید که دلم میخواست همون موقع بال دربیارم و از شوق تا تهران پرواز کنم.??♀️
'
۴.درسته که من نوشتنم نیومد ولی امیدوارم شما نوشتنتون بیاد و جمعهتون رو زیباتر از من شرح بدید.?
'
۵.به نظر من بلوغ فکری آدمها، بعد از صدا و نحوهی حرف زدن ، میتونه عامل جذابیتشون باشه.
ولی حالا همون بلوغ فکری در آدمی که صداش زیبا نیست فقط باعث تحسین میشه، دیگه عامل جذابیتش نیست.?
'
۶.تا امروز نفهمیده بودم چقدر دلم تنگ شده، امروز یهو فهمیدم!❤️
'
۷.جمعه همیشه پر از اتفاقهاییه که نوشته نمیشن...
'
?:mehrave
'
#جمعه #روزمرگی #روزمرِگی
سوال:
جمعهی خود را چگونه گذراندید؟
جواب:
به نام خدا
هر شب، پردهی پنجرهی اتاق هتل را باز میگذاریم تا صبح با نور خورشید از خواب بیدار شویم.
در تهران هم گاهی این کار را انجام میدادیم اما تاثیر زیادی روی سحرخیزی ما نمیگذاشت.
لابد در سفر همه چیز با حسِ مأمن متفاوت است.
حدود ساعت ۸:۳۰ به طور خودجوش از خواب بیدار شدیم و احساس کردیم دیگر دلمان میخواهد برگردیم خانه.
رفتیم لابی هتل، صبحانه میل نمودیم. دوستان کمکم به ما ملحق شدند و ما فهمیدیم امروز به طور استثنا خیلی سحرخیز بودیم!
قرار امروز به کابلگردی بود، دوستان دیگری محبت کردند دنبال ما آمدند و ما را به “باغ بابر” بردند.
ما هم تا آنجا که حوصله داشتیم از کودکانی که به ما اجازه دادند عکس گرفتیم و لذت بردیم.
دیگر نوشتنمان نمیآید چون دلمان بسیار تنگ شده است.
ترجیح میدهیم گوشهای آرام بنشینیم، به دیوار خیره شویم و کمی به همه چیز فکر کنیم.
به قولِ دوستانمان در افغانستان “خلاص”.
'
پینوشت:
۱.بین عکس اول و دوم مردد بودم که کدوم بشه کاور اصلی، اولی رو انتخاب کردم چون حسشون یه جوری بود که انگار من و ملیکا بودیم?❤️❤️
'
۲.باید خوبی آدمها رو تو کولهبارت نگه داری تا لحظههای خوش زندگی یادت نره.?
'
۳.ظهر یه عکس به دستم رسید که دلم میخواست همون موقع بال دربیارم و از شوق تا تهران پرواز کنم.??♀️
'
۴.درسته که من نوشتنم نیومد ولی امیدوارم شما نوشتنتون بیاد و جمعهتون رو زیباتر از من شرح بدید.?
'
۵.به نظر من بلوغ فکری آدمها، بعد از صدا و نحوهی حرف زدن ، میتونه عامل جذابیتشون باشه.
ولی حالا همون بلوغ فکری در آدمی که صداش زیبا نیست فقط باعث تحسین میشه، دیگه عامل جذابیتش نیست.?
'
۶.تا امروز نفهمیده بودم چقدر دلم تنگ شده، امروز یهو فهمیدم!❤️
'
۷.جمعه همیشه پر از اتفاقهاییه که نوشته نمیشن...
'
?:mehrave
'
#جمعه #روزمرگی #روزمرِگی
بیشتر...
تبلیغات