چند روز پیش که رفته بودیم به پسرها خبر بدهیم برایشان چه ها کرده اید یک پسرِ جدید دیدم اسمش نذیر بود.

چند روز پیش که رفته بودیم به پسرها خبر بدهیم برایشان چه ها کرده اید یک پسرِ جدید دیدم اسمش نذیر بود.
‌ ‌
چند روز پیش که رفته بودیم به پسرها خبر بدهیم برایشان چه‌ها کرده‌اید یک پسرِ جدید دیدم. اسمش "نذیر" بود. پدر و مادرش افغان بودند و پدر معتاد. در تهران مجبورش می‌کرد به کار کردن... بیشتر از همه تلاش می‌کرد برای محبت کردن. اولین بار بود می‌دیدمش، اما مثل باقیِ بچه‌ها نامه نوشته بود و نقاشی کشیده بود و تشکر کرده بود. بیشتر از همه چشم‌هایش ذوق داشت انگار. فرفره‌وار بلند میشد برای تعارف شیرینی و آوردنِ پیش‌دستی‌ها. می‌گفتند بی‌نهایت باهوش است و مستعد در تمام کلاس‌ها. می‌گفتند چون شناسنامه ندارد می‌خواستند از اینجا ببرندش. می‌گفتند روز و شب دعا می‌کند که نکند این بشود که اینجا تنها پناهش بود... .
از آن روز مدام به این فکر می‌کنم که نظیرِ نذیر چند کودکِ دیگر در این جغرافیا هست که همین خانه‌ای که برایشان گرفته‌اید قرار است بشود تمامِ پناه‌شان؟! ...
خانه‌دارشان کردید
سقف‌دار
امیددار... .
به گمانم نذیر و نذیرها آدم‌های بزرگی بشوند
آن روز چه یادشان بماند چه نماند
شما بدانید که در آن بزرگی، نقش‌ها داشته‌اید.
شادا به شرافتتان.
#‌باران_نیکراه
#‌کودکان_خیابانی

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات

مطالب مرتبط