|
5 سال پیش
ریحانه | Reyhaneh
برای تشکر از زحمت های تو شهید صیاد شیرازی به روایت همسر شهید فروردین سالروز شهادت به دست منافقین وقت
? برای تشکر از زحمت های تو!
✅ شهید صیاد شیرازی به روایت همسر شهید
۲۱ فروردین ۱۳۷۸ سالروز شهادت به دست منافقین
? وقتی فرمانده نیروی زمینی شد، ماه تا ماه پیدایش نمیشد. گاهی اوقات می آمد تهران جلسه یا مأموریت و میرفت.
? وقتی می فهمیدم آمده تهران و نیامده خانه، ناراحت میشدم. پشت تلفن بهش می گفتم: « چرا نیامدی علی؟» عذر خواهی می کرد که: « کار داشتم»، ولی مرتب تلفن می زد. خیلی از کارها و مشکلات خانه را تلفنی حل می کرد. سخت بود، ولی راضی بودم.
? آن روزها فقط دعا می کردم سالم باشد. دلم برایش شور می زد، به خصوص که هر چند وقت یک بار بدن مجروحش را می آوردند و هنوز خوب نشده، دوباره میرفت منطقه. هر بار که در می زدند، می گفتم حتماً این بار خبرش را آورده اند. دلم برایش، برای دیدنش، برای صدایش لک زده بود.
? یک روز دیدم در می زنند. دیدم چند نفرند. یکی شان گفت: « منزل جناب سرهنگ شیرازی؟» دلم ریخت. گفتم: « من خانمش هستم. » گفت: « از طرف جناب سرهنگ برایتان پیغام آورده ایم. » یک پاکت داد دستم. اصلاً نفهمیدم پاکت را چطوری گرفتم. گفتم: « شهید شده؟» یکی شان گفت: « نه گفتند این پاکت را به دست شما برسانیم. » و خداحافظی کردند.
? آمدم توی حیاط چادرم از سرم افتاد. دیدم در پاکت یک نامه است با یک انگشتر عقیق. نوشته بود: « برای تشکر از زحمت های تو. همیشه دعایت می کنم.» نفس راحتی کشیدم و اشک توی چشم هایم جمع شد.
? #سبک_زندگی_شهدا
? عکس: شهید صیاد شیرازی در کنار همسر و نوه
❣️ @khamenei_reyhaneh
? برای تشکر از زحمت های تو!
✅ شهید صیاد شیرازی به روایت همسر شهید
۲۱ فروردین ۱۳۷۸ سالروز شهادت به دست منافقین
? وقتی فرمانده نیروی زمینی شد، ماه تا ماه پیدایش نمیشد. گاهی اوقات می آمد تهران جلسه یا مأموریت و میرفت.
? وقتی می فهمیدم آمده تهران و نیامده خانه، ناراحت میشدم. پشت تلفن بهش می گفتم: « چرا نیامدی علی؟» عذر خواهی می کرد که: « کار داشتم»، ولی مرتب تلفن می زد. خیلی از کارها و مشکلات خانه را تلفنی حل می کرد. سخت بود، ولی راضی بودم.
? آن روزها فقط دعا می کردم سالم باشد. دلم برایش شور می زد، به خصوص که هر چند وقت یک بار بدن مجروحش را می آوردند و هنوز خوب نشده، دوباره میرفت منطقه. هر بار که در می زدند، می گفتم حتماً این بار خبرش را آورده اند. دلم برایش، برای دیدنش، برای صدایش لک زده بود.
? یک روز دیدم در می زنند. دیدم چند نفرند. یکی شان گفت: « منزل جناب سرهنگ شیرازی؟» دلم ریخت. گفتم: « من خانمش هستم. » گفت: « از طرف جناب سرهنگ برایتان پیغام آورده ایم. » یک پاکت داد دستم. اصلاً نفهمیدم پاکت را چطوری گرفتم. گفتم: « شهید شده؟» یکی شان گفت: « نه گفتند این پاکت را به دست شما برسانیم. » و خداحافظی کردند.
? آمدم توی حیاط چادرم از سرم افتاد. دیدم در پاکت یک نامه است با یک انگشتر عقیق. نوشته بود: « برای تشکر از زحمت های تو. همیشه دعایت می کنم.» نفس راحتی کشیدم و اشک توی چشم هایم جمع شد.
? #سبک_زندگی_شهدا
? عکس: شهید صیاد شیرازی در کنار همسر و نوه
❣️ @khamenei_reyhaneh
بیشتر...
تبلیغات