باز هم مثل خیلى از وقت ها بهانه اى پیدا میکند از آن وقت ها میگوید میبافد میگوید : میگوید از دوست

باز هم مثل خیلى از وقت ها بهانه اى پیدا میکند از آن وقت ها میگوید میبافد میگوید : میگوید از دوست
باز هم مثل خيلى از وقت ها بهانه اى پيدا ميكند و از آن وقت ها ميگويد . ميبافد و ميگويد :
ميگويد از دوستانت چه خبر ؟! ميگويم : مشغولند
ميگويد : از همكارانت چه خبر ؟ آقاي فلانى ، خانم فلانى، خانم .... ميگويم : مشغولند
ميگويد : خبري از انها نشد ؟! ( بعضى از اقوام را ميگويد )
ميگويم : مشغولند
سالهاست همين حرف ها را به او ميگويم
ميبافد و ميگويد ؛
هی هی .....
آن وقت ها كامواها رنگ بندی کمتری داشت ولی دوام بیشتری داشتند . می‌گوید : آن وقت ها تلفن های دستی شما نبود ( به موبایل می‌گوید ) اما فامیل از حال هم بیشتر خبر داشتند .
می‌گوید عیدها روزی به چند خانواده از اقوام سر میزدیم اما حالا من باید در گوشی تو تبربک عید را ببینم و تو برایم حرف های آنها را بخوانی .
می‌گوید آن وقت ها امکانات کمتر بود اما مردم کمتر مریض میشدند.
می‌گوید آن وقت ها مردم کمتر سواد داشتند و مثل حالا همه مدرک نداشتند اما مهربانتر بودند . می‌گوید حتی خدا هم مهربانتر بود ، غضب نمیکرد این همه مصیبت نداشتیم .
می‌گوید فراوانی بود ، دلخوش بود . همه چی برکت داشت .
از خیلی چیزها می‌گوید
می‌بافد و می‌گوید . دلش تنگ است ?
............. ۹۸/۱/۱۱
( ایران در التهاب سیل و بارندگی )
#‌شهره_سلطانی#‌مادر#‌قدیم#‌قدیمی_ها #‌بافتنى#‌خاطرات#‌آن_روزها#‌مهربانی#‌درددل#‌دلتنگی#‌ایران#‌ایرانی_ها

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات


مطالب مرتبط