|
5 سال پیش
Mehrave Sharifiniaمن مامانم اون موقع ها که خیلی کوچولو بودم، یعنی دو سه سال اینو بدونین که پریل پرسیل به ازای هر
❤️من و مامانم❤️’
اون موقعها که خیلی کوچولو بودم، یعنی دو سه سال قبل از رفتن به مدرسه، اون روزها که هنوز ملیکا رو لکلکها برامون نیاورده بودن و بابام هم داشت تاوان اعتقاداتش رو میداد،
من همهی زندگی مامانم بودم.
مامانم بیست و شش هفت ساله بود و توی یک کتابفروشی کار میکرد.
هروقت از سر کار برمیگشت و پنجشنبه و جمعهها، تازه مسئولیت اصلیش شروع میشد و تبدیل میشد به معلم و همبازی من.
برام از کانون پرورش فکری ترازوی اعداد خریده بود و بهم جمع و تفریق یاد میداد.
شبها که خسته میاومد خونه، وقتی با اتاق شلوغ و به هم ریختهی من مواجه میشد، یهو تبدیل میشد به فرشتهی مهربون و با شعر و چوبدستی دونه دونه وسایل رو میذاشت سر جاشون که بخوابن.
صبحها یک ساعت تبدیل به هواپیما میشد و تلاش میکرد که من دهنمو باز کنم تا تخممرغهای بیچاره بتونن فرود بیان.
هرشب قبل از خواب برام قصهی خانم خرگوشه، گرگ بلا، ماهی سیاه کوچولو، اولدوز، آش سنگ و هر چیزی دیگهای رو که بلد بود میگفت و گاهی خودش از خستگی خوابش میبرد. منم در کمال بیرحمی بیدارش میکردم و میگفتم: «مامان مامان بقیهش رو هم بگو!»
الان از خودم میپرسم چرا بچهها دلشون میخواد یه قصه رو که هر شب شنیدن و میدونن آخرش چی میشه بازم با صدای مامانشون تا آخر بشنون؟
فکر میکنم شاید یه چیز جادویی توی صدای مادرهاست، مثل همون چیز جادویی که توی دستپختشونه یا همون انرژی جادویی که باعث میشه همهی گمشدهها رو سریع پیدا کنن.
فکر کنم یه زن وقتی که مادر میشه یه قدرت جادویی پیدا میکنه یه قدرتی که باعث میشه همیشه مهمترین جایگاه رو توی قلب بچههاش داشته باشه.
روز مادر حتما یه روز جادوییه.
شما هم از رویاسازتون بنویسید و ازش قدردانی کنید و با #وقت_خوب_قدردانی تو صفحهتون منتشر کنید، اگر صفحهتون خصوصی هست اون رو به @ghadrdany دایرکت کنید و اینو بدونین که #پریل #پرسیل به ازای هر دست خط مبلغ ۱۰ هزار تومان رو برای تجهیز کتابخونه های مدارس مناطق محروم اختصاص میده.
#مادر #روزمادر
اون موقعها که خیلی کوچولو بودم، یعنی دو سه سال قبل از رفتن به مدرسه، اون روزها که هنوز ملیکا رو لکلکها برامون نیاورده بودن و بابام هم داشت تاوان اعتقاداتش رو میداد،
من همهی زندگی مامانم بودم.
مامانم بیست و شش هفت ساله بود و توی یک کتابفروشی کار میکرد.
هروقت از سر کار برمیگشت و پنجشنبه و جمعهها، تازه مسئولیت اصلیش شروع میشد و تبدیل میشد به معلم و همبازی من.
برام از کانون پرورش فکری ترازوی اعداد خریده بود و بهم جمع و تفریق یاد میداد.
شبها که خسته میاومد خونه، وقتی با اتاق شلوغ و به هم ریختهی من مواجه میشد، یهو تبدیل میشد به فرشتهی مهربون و با شعر و چوبدستی دونه دونه وسایل رو میذاشت سر جاشون که بخوابن.
صبحها یک ساعت تبدیل به هواپیما میشد و تلاش میکرد که من دهنمو باز کنم تا تخممرغهای بیچاره بتونن فرود بیان.
هرشب قبل از خواب برام قصهی خانم خرگوشه، گرگ بلا، ماهی سیاه کوچولو، اولدوز، آش سنگ و هر چیزی دیگهای رو که بلد بود میگفت و گاهی خودش از خستگی خوابش میبرد. منم در کمال بیرحمی بیدارش میکردم و میگفتم: «مامان مامان بقیهش رو هم بگو!»
الان از خودم میپرسم چرا بچهها دلشون میخواد یه قصه رو که هر شب شنیدن و میدونن آخرش چی میشه بازم با صدای مامانشون تا آخر بشنون؟
فکر میکنم شاید یه چیز جادویی توی صدای مادرهاست، مثل همون چیز جادویی که توی دستپختشونه یا همون انرژی جادویی که باعث میشه همهی گمشدهها رو سریع پیدا کنن.
فکر کنم یه زن وقتی که مادر میشه یه قدرت جادویی پیدا میکنه یه قدرتی که باعث میشه همیشه مهمترین جایگاه رو توی قلب بچههاش داشته باشه.
روز مادر حتما یه روز جادوییه.
شما هم از رویاسازتون بنویسید و ازش قدردانی کنید و با #وقت_خوب_قدردانی تو صفحهتون منتشر کنید، اگر صفحهتون خصوصی هست اون رو به @ghadrdany دایرکت کنید و اینو بدونین که #پریل #پرسیل به ازای هر دست خط مبلغ ۱۰ هزار تومان رو برای تجهیز کتابخونه های مدارس مناطق محروم اختصاص میده.
#مادر #روزمادر
بیشتر...