|
6 سال پیش
Mozhdeh Lavasani |مژده لواسانی
.به بهانه فردا بیستمین روز از پاییز که روز حافظ عزیز ماست: کتمان نمیکنم که به مولانا غزل ها شو
.
به بهانه ي فردا،بيستمين روز از پاييز كه روز حافظ عزيز ماست:
كتمان نميكنم كه به مولانا و غزل ها و شوريدگيش جور ديگه اي دلبسته ام و اگر ازم بپرسند دوست داري كدوم شاعرِ گذشته رو ببيني،بي ترديد پاسخم مولاناست و البته سعدي هم هميشه حيرانم ميكنه با غزل هاي عجيب و نابش،
امّا مگه ميشه ايراني باشي و با حافظ،زلف گره نزده باشي؟
مگه ميشه حافظيه رفته باشي و دل سبك نكرده باشي؟
مگه ميشه تفألي به ديوان حافظ زده باشي و جواب نگرفته باشي؟!...
من غزل هاي زيادي از حضرت حافظ رو دوست دارم
هر سال همچين شبي،يكي از اون غزل ها رو اينجا مي نويسم و از شما ميخوام ابياتي از حافظ رو كه بيشتر دوست داريد بنويسيد تا يك شب رو در هواي حافظ،خوش باشيم...امسال هم مثل هر سال مينويسم وبنويسيد لطفاً؛سپاس
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه مي پنداشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود
ور نه با تو ماجراها داشتیم
شیوهٔ چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
گلبن حسنت نه خود شد دلفروز
ما دم همت بر او بگماشتیم
نکتهها رفت و شکایت کس نکرد
جانب حرمت فرونگذاشتیم
گفت خود دادی به ما دل حافظا
ما محصل بر کسی نگماشتیم...
تكمله:
و اين غزل كه بارها نوشتم چقدر بهش دچارم:
پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا
فی بعدها عذاب فی قربها السلامه...
#حضرت_حافظ#روز_بزرگداشت_حافظ#
#ما_ز_ياران_چشم_ياري_داشتيم #في_قربها_السلامة#وفا_كنيم_و_ملامت_كشيم_و_خوش_باشيم#
به بهانه ي فردا،بيستمين روز از پاييز كه روز حافظ عزيز ماست:
كتمان نميكنم كه به مولانا و غزل ها و شوريدگيش جور ديگه اي دلبسته ام و اگر ازم بپرسند دوست داري كدوم شاعرِ گذشته رو ببيني،بي ترديد پاسخم مولاناست و البته سعدي هم هميشه حيرانم ميكنه با غزل هاي عجيب و نابش،
امّا مگه ميشه ايراني باشي و با حافظ،زلف گره نزده باشي؟
مگه ميشه حافظيه رفته باشي و دل سبك نكرده باشي؟
مگه ميشه تفألي به ديوان حافظ زده باشي و جواب نگرفته باشي؟!...
من غزل هاي زيادي از حضرت حافظ رو دوست دارم
هر سال همچين شبي،يكي از اون غزل ها رو اينجا مي نويسم و از شما ميخوام ابياتي از حافظ رو كه بيشتر دوست داريد بنويسيد تا يك شب رو در هواي حافظ،خوش باشيم...امسال هم مثل هر سال مينويسم وبنويسيد لطفاً؛سپاس
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه مي پنداشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود
ور نه با تو ماجراها داشتیم
شیوهٔ چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
گلبن حسنت نه خود شد دلفروز
ما دم همت بر او بگماشتیم
نکتهها رفت و شکایت کس نکرد
جانب حرمت فرونگذاشتیم
گفت خود دادی به ما دل حافظا
ما محصل بر کسی نگماشتیم...
تكمله:
و اين غزل كه بارها نوشتم چقدر بهش دچارم:
پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا
فی بعدها عذاب فی قربها السلامه...
#حضرت_حافظ#روز_بزرگداشت_حافظ#
#ما_ز_ياران_چشم_ياري_داشتيم #في_قربها_السلامة#وفا_كنيم_و_ملامت_كشيم_و_خوش_باشيم#
بیشتر...
تبلیغات