داستان کوتاه قورباغه به کانگورو گفت: من می تونم بپرم تو هم می تونی پس اگر باهم ازدواج کنیم بچه مان

داستان کوتاه قورباغه به کانگورو گفت: من می تونم بپرم تو هم می تونی پس اگر باهم ازدواج کنیم بچه مان
داستان کوتاه
قورباغه به کانگورو گفت: من می‌تونم بپرم و تو هم می‌تونی. پس اگر باهم ازدواج کنیم.
بچه‌مان می‌تواند از روی کوه‌ها بپرد و ما می‌توانیم اسمش را «قورگورو» بگذاریم.
کانگورو گفت: "عزیزم" چه فکر جالبی. من با خوشحالی با تو ازدواج می‌کنم اما درباره‌ی قورگورو بهتر است اسمش را بگذاریم «کانباغه»

هر دو بر سر «قورگورو» و «کانباغه» بحث کردند و بحث کردند.
آخرش قورباغه گفت: برای من نه «قورگورو» مهم است و نه «کانباغه». اصلا من دلم نمی‌خواهد با کانگوروی لجبازی مثل تو ازدواج کنم!!
کانگورو گفت: «بهتر»
قورباغه دیگر چیزی نگفت.
کانگورو جست زد و رفت.
آنها هیچ‌وقت ازدواج نکردند، بچه‌ای هم نداشتند
که بتواند از کوه‌ها بجهد و یا یک فرسنگ بپرد!!
چه بد، چه حیف...
که نتوانستند فقط سر یک اسم توافق کنند!! #‌شل سیلوراستاین

#‌شهره_سلطانی

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات

مطالب مرتبط