| 6 سال پیش Parvaz Homay

افتاب پدرم اشنایان هم اند دوست هایى که به دیدار هم عادت دارند هر دو صبح سحر از خانه برون مى ایند

افتاب پدرم اشنایان هم اند دوست هایى که به دیدار هم عادت دارند هر دو صبح سحر از خانه برون مى ایند
افتاب و پدرم اشنايان هم اند
دوست هايى كه به ديدار هم عادت دارند
هر دو صبح سحر از خانه برون مى ايند
افتاب بر مزرعه مى تابد و
كشتزارى كه به نوشيدن اب
از دست پدر عادت دارد
بوى پيراهن خيس پدر و بوى برنج
با تنى خسته ز كار
بوى بهار
دست هاى پدر و بوى انار
خوشه ها و برگ ها شالى زار گندم ها دوستش مى دارند
همه هر روز هنگامِ پگاه
افتاب را با پدرم مى بينند پدرم خورشيد است
و اگر لحظه اى از عمر نتابد
همه مان مى ميريم
اه دست هاى پدرم
دست هاى پدر كارگرم
ديلمان تير ٩٦
هماى
بيمار خنده هاى تو ام بيشتر بخند
#‌پروازهمای #‌پدر #‌مادر #‌لبخند #‌homay #‌هماى_مستان #‌parvazhomay #‌موسيقى #‌رشت #‌گيلان_رشت #‌كشاورز

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات

مطالب مرتبط