من فکر می کنم...هرگز نبوده دستِ من این سان، بزرگ شاد...احساسِ می کنم در چشمِ من ، به آبش ِ اشکِ

من فکر می کنم...هرگز نبوده دستِ من این سان، بزرگ شاد...احساسِ می کنم در چشمِ من ، به آبش ِ اشکِ
من فكر مي كنم...
هرگز نبوده دستِ من اين سان، بزرگ و شاد....احساسِ مي كنم در چشمِ من ، به آبشُرِ اشكِ سرخ گون...خورشيدِ بي غروبِ سرودي كِشد نفس...احساس مي كنم، در هر رگم به هر تپشِ قلبِ من كنون...بيدار باشِ قافله اي مي زند جَرَس...
( بخشي ست از شعرِ"ماهي"، سروده ي عاليجناب ا.بامداد)
عكسي كه حالش را دوست دارم، علي رضا لاجورد برداشته، در همين روزهاي جشنواره ي سي و ششم.
همه اش تقديم به مهر شما دوستان، كه هيچ كم از هيچ سيمرغي ندارد.
دو سيمرغِ پيشين ِ من و ساير جوايز در كنارِ هم، به اين سيمرغِ مهربانيِ شما مي بالند.
من به شما و لطف تان مي نازم.
#‌شبنم_مقدمی #‌سيمرغ_شماييد #‌جشنواره_36 #‌دوستي #

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات

مطالب مرتبط