.هشت آبان هشتاد شش...روزی مثل فردا...یک دهه پیش را خوب یادم است...با دلهره ای عجیب زودتر از وقتِ

.هشت آبان هشتاد شش...روزی مثل فردا...یک دهه پیش را خوب یادم است...با دلهره ای عجیب زودتر از وقتِ
.
هشت آبان هشتاد و شش...روزي مثل فردا...
يك دهه ي پيش را خوب يادم است...
با دلهره اي عجيب،زودتر از وقتِ هر روز،از خواب پريدم و مثل هميشه ،خواب و بيدار به موبايلم سر زدم،
چقدر پيام آمده بود اولِ صبح!
باز نكرده ديدم كه دوست شاعرم نوشته بود:
و ناگهان چقدر زود دير مي شود....
دلم ريخت
تمام پيام ها خبر از رفتن مردي در آستانه ي پنجاه سالگي ميداد كه براي رفتنش از دنياي شعر،دنياي ما،دنياي عاشقانه ها،خيلي زود بود...
اين رسم دنياست
به هرچيز دل ببندي،زودتر از تو ميگيرد
و من چه عجيب در كودكي و نوجواني ام از همان روزهايي كه برنامه ي محبوب نوجوانيِ مان"نيمرخ "با شعر او آغاز مي شد كه:
"اين روزها كه مي گذرد
هر روز،احساس ميكنم
كسي در باد فرياد مي زند..."
از همان روزها،دلبسته ي اشعار مردي بودم كه
"قيصرِ شعرِ ما" بود... زود رفت
انقدر زود كه فرصت ديدار دوباره اش بر دلم تا هميشه ماند...
آقاي امين پور عزيز،ناگهان چقدر زود دير مي شود!
#‌قيصر_شعر_ايران#
#‌هشت_آبان_هشتاد_و_شش#
#‌سالمرگ#‌قيصر_امين_پور#
#‌ناگهان_چقدر_زود_دير_ميشود#
خدايش بيامرزاد...

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات

مطالب مرتبط