|
7 سال پیش
رضا رفیع
داستانِ پشت صحنه هزار داستان قرار بود ساعت بعدازظهر ضبط من شروع شود، چون ساعت نیم منبع موثق داشتم
داستانِ پشت صحنه هزار داستان
قرار بود ساعت ۶ بعدازظهر ضبط من شروع شود، چون ساعت ۱۰ و نیم "منبع موثق" داشتم در شبکه چهار. برنامه زنده هم که شوخی بردار نیست که مثلا زنگ بزنم که دیرتر ضبط می کنیم.
پشت صحنه نشسته بودم و مشغول تنظیم خبرهای شب و یادداشت نکات طنز زیر خبرها. ساعت شد ۸ شب که تازه مرا برای گریم سوت زدند. با تشکر از خانم بادامی!
توی اتاق گریم هم با دوستان گریمور و عکاس، عکس گرفتیم و آماده ضبط شدیم. مهمان ها هم آمده بودند. توی گوش چپ من یک هندزفری ارتباط با اتاق فرمان فرو کردند که هم سنگین بود و هم شنوایی سمت چپ مرا کم می نمود. خواهش کردم درش بیاورند.گفتم من در اجراهام گوشی نمی گذارم که ملت خیال نکنند توی گوش من می گویند که چی بگویم!
فکر کنم حوالی ۹شب بود که ضبط شروع شد. فواد صفاریان عزیز و خانم نوابی نژاد مهربان، برای دلگرمی من می گفتند خیالمون راحته که ضبط شمارو یه تیک(بدون کات) میریم!
(زیرنویس فارسی: نترسید و استرس نداشته باشید.حتماً می رسید به برنامه تون!).
خلاصه ساعت ۹ ضبط شروع شد با مهمانانی که یک پدر روحانی افغانستانی بود که موفق شده بود با تربیت و هدایت درست شش فرزند خود، پنج تای آنها را پزشک کند. یکی شان هم در استرالیا. و عروس هم پزشک جراح. و همه شان، آمده از افغانستان به ایران. بعد آنها هم نوجوانی ۱۷ ساله و اهل افغانستان مهمان بود که روایتی دیگر داشت. از آلوفروشی شروع کرده بود و کابینت سازی و همزمان درس و گرافیک و تئاتر و کارهای هنری. تا مردم ما بفهمند که افغانستان، این چنین چهره های اهل کمال و علم و اخلاق هم دارد که مجال رشد و ترقی پیدا کرده اند.
فضای بحث خشک بود و تِم داستان هم هیجانی نداشت. افغانستان و جنگ و خشونت و مبارزه و مهاجرت و در به دری. فلذا سعی داشتم با خواندن شعر یا گاه شوخ طبعی متناسب، کمی فضا را شاد و لطیف نگهدارم. بزرگ مهمانان هم که در کسوت روحانیت بود و رعایت ها و ملاحظات بیشتری مطرح بود... و نگاه من هم به ساعت که شد ۱۰ و ۱۰ دقیقه شب!
فقط دم و دستگاه صوتی را از خودم جدا کردم و بدو بدو به سمت در خروجی باغ رفتم. راننده هم یک ساعتی بود دنبالم آمده بود. ساعت ۱۰ و ربع بود و ما کجا؟ بلوار ارتش و ازگل. محل اجرای منبع موثق کجا؟ جام جم!...
معجزه ای رخ داد که ترافیک نبود و من راس ۱۰ و نیم، دم جام جم بودم و ۵ دقیقه بعدش داخل استودیو و با ده دقیقه تاخیر، راس ساعت ۱۰ و ۴۰ منبع موثق را شروع کردم. نزدیک بود افغانستانی صحبت کنم این کَرُت!
تکرار: ۲ بامداد و ۱۱ صبح و ۵ عصر دوشنبه ۲۶ مهر
#هزار_داستان
#فواد_صفاریان
#مریم_نوابی نژاد
#شبکه_نسیم
قرار بود ساعت ۶ بعدازظهر ضبط من شروع شود، چون ساعت ۱۰ و نیم "منبع موثق" داشتم در شبکه چهار. برنامه زنده هم که شوخی بردار نیست که مثلا زنگ بزنم که دیرتر ضبط می کنیم.
پشت صحنه نشسته بودم و مشغول تنظیم خبرهای شب و یادداشت نکات طنز زیر خبرها. ساعت شد ۸ شب که تازه مرا برای گریم سوت زدند. با تشکر از خانم بادامی!
توی اتاق گریم هم با دوستان گریمور و عکاس، عکس گرفتیم و آماده ضبط شدیم. مهمان ها هم آمده بودند. توی گوش چپ من یک هندزفری ارتباط با اتاق فرمان فرو کردند که هم سنگین بود و هم شنوایی سمت چپ مرا کم می نمود. خواهش کردم درش بیاورند.گفتم من در اجراهام گوشی نمی گذارم که ملت خیال نکنند توی گوش من می گویند که چی بگویم!
فکر کنم حوالی ۹شب بود که ضبط شروع شد. فواد صفاریان عزیز و خانم نوابی نژاد مهربان، برای دلگرمی من می گفتند خیالمون راحته که ضبط شمارو یه تیک(بدون کات) میریم!
(زیرنویس فارسی: نترسید و استرس نداشته باشید.حتماً می رسید به برنامه تون!).
خلاصه ساعت ۹ ضبط شروع شد با مهمانانی که یک پدر روحانی افغانستانی بود که موفق شده بود با تربیت و هدایت درست شش فرزند خود، پنج تای آنها را پزشک کند. یکی شان هم در استرالیا. و عروس هم پزشک جراح. و همه شان، آمده از افغانستان به ایران. بعد آنها هم نوجوانی ۱۷ ساله و اهل افغانستان مهمان بود که روایتی دیگر داشت. از آلوفروشی شروع کرده بود و کابینت سازی و همزمان درس و گرافیک و تئاتر و کارهای هنری. تا مردم ما بفهمند که افغانستان، این چنین چهره های اهل کمال و علم و اخلاق هم دارد که مجال رشد و ترقی پیدا کرده اند.
فضای بحث خشک بود و تِم داستان هم هیجانی نداشت. افغانستان و جنگ و خشونت و مبارزه و مهاجرت و در به دری. فلذا سعی داشتم با خواندن شعر یا گاه شوخ طبعی متناسب، کمی فضا را شاد و لطیف نگهدارم. بزرگ مهمانان هم که در کسوت روحانیت بود و رعایت ها و ملاحظات بیشتری مطرح بود... و نگاه من هم به ساعت که شد ۱۰ و ۱۰ دقیقه شب!
فقط دم و دستگاه صوتی را از خودم جدا کردم و بدو بدو به سمت در خروجی باغ رفتم. راننده هم یک ساعتی بود دنبالم آمده بود. ساعت ۱۰ و ربع بود و ما کجا؟ بلوار ارتش و ازگل. محل اجرای منبع موثق کجا؟ جام جم!...
معجزه ای رخ داد که ترافیک نبود و من راس ۱۰ و نیم، دم جام جم بودم و ۵ دقیقه بعدش داخل استودیو و با ده دقیقه تاخیر، راس ساعت ۱۰ و ۴۰ منبع موثق را شروع کردم. نزدیک بود افغانستانی صحبت کنم این کَرُت!
تکرار: ۲ بامداد و ۱۱ صبح و ۵ عصر دوشنبه ۲۶ مهر
#هزار_داستان
#فواد_صفاریان
#مریم_نوابی نژاد
#شبکه_نسیم
بیشتر...
تبلیغات