افشای یک راز بزرگ دوم دبیرستان بودم...مست خبر خبرنگاری هیجان اتفاق استرس حرفای گنده قلمب

افشای یک راز بزرگ دوم دبیرستان بودم...مست خبر خبرنگاری هیجان اتفاق استرس حرفای گنده قلمب
افشاي يك راز بزرگ*** دوم دبيرستان بودم...مست خبر و خبرنگاري و هيجان و اتفاق و استرس و حرفاي گنده و قلمبه و سلمبه...از چك كردن رسانه هاي اينوري و اونوري گرفته تا خوندن روزي چندتا روزنامه، اول حوزه سياست بعد حوادث و بعد اجتماعي و بعدشم سينما...مَسسسخ بودم...بذر عشقش از دوران اقاي خاتمي تو اعماق وجودم كاشته شد و زود رشد كرد...خودمم خيلي نفهميدم چي شد ولي تا به خودم اومدم هيچي نمي ديدم جز خبرنگار شدن...ديگه كي درس مي خوند تو مدرسه!؟!؟... هميشه با بچه ها بحث مي كردم و اطلاعات سياسي مو به رخشون مي كشيدم...تا جايي كه مادراشون گفته بودن ديگه حق ندارين با مينا حرف بزنين...با دبيرا سر كلاس ، با مردم تو كوچه و خيابون و تاكسي دوست داشتم حرف بزنم و ازشون اطلاعات بگيرم...وقتي تصميم گرفتم برم حرفه اي اموزش ببينم هنوز دوم دبيرستان بودم...كلاساي اموزشي ٢روز در هفته ساعت ١٢تا ١٦بود...حالا چه جوري بايد از مدرسه مي رفتم تا كلاس اونم با مسافت دورِ دو ساعته؟؟؟با كلي كلنجار با مدير مدرسه و دبيرا و اشتياقي كه مي ديدن بالاخره اجازه دادن زودتر از مدرسه برم وبه كلاسا برسم...اون دو روز لباساي بيروني مي اوردم مدرسه...سريع تو كتابخونه تغيير لباس مي دادم و مي رفتم... تو كلاس اموزشي هيچ كسي نمي دونست من بچه مدرسه ايم همه خيلي از من بزرگتر بودن و اين برام لذت بخش بود...اما سختي راه و مسيري كه انتخاب كرده بودم بالاخره خسته ام كرد و با تمام حمايت هاي مامان و باباي عزيزم فكر مي كردم من هيچ وقت نمي تونم يك خبرنگار بشم...اعتراف: يه روز كه خيلي عجله داشتم موقع تعويض لباس شلوارمو تو كتابخونه جا گذاشتم...صبح كه اومدم مدرسه همه بچه ها زير چشمي نگاهم مي كردن و مي خندين... دوستم با ناراحتي ماجرا رو برام تعريف كرد و اينكه چقدر همه مسخره ام كردند...همون روز بود كه تصميم گرفتم تا ته خط رو برم و به همه ثابت كنم كه ميشه و البته شد، خيلي هم خوب شد...و حالا به هدف ديگه اي فكر مي كنم كه جايگاه الانم سر اغاز اون هدف بزرگه...باز هم راه سخته اما من مي تونم...اي كاش دوباري افرادي به ناتوانيم بخندن تا براي هدفم مصمم تر بشم... از اين به بعد روزنامه ها رو درست برعكس قبل مي خونم اول صفحه سينمايي بعد اجتماعي ، بعد حوادث و اخر هم سياسي...
حالا بعد سالها فهميدم ديگه بيشتر از اين نميشه حرف زد يه جايي ديگه به سقفش مي رسم...اما من مي خوام بيشتر حرف بزنم به شيوه خودم و نگاه خودم...هدف بعدي در راه است!!!! ١٧ مرداد روز خبرنگار بر همه همكاران عزيزم مبارك... #‌١٧_مرداد #‌روز_خبرنگار#‌خبرنگار #‌روزنامه_نگار#‌مينا_قاسمي_زواره #‌من

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات

مطالب مرتبط