|
7 سال پیش
Narges Abyar
بهاران خجسته باد بهاریه ام برای مجله فیلم : سینما زنده است، نفس می کشد سینما فصل پنجم سال است، فصلی
بهاران خجسته باد.
بهاريه ام براي #مجله_فيلم :
سینما زنده است، نفس می کشد!
سینما فصل پنجم سال است، فصلی در میانه ی لحظات آخر زمستان و ابتدای بهار، قاره ی هفتم است، سرزمین بی حد و مرزِ خیال، از مرزها عبور می کند، از دیوارها می گذرد، مثل هوا، مثل عطر و موسیقی می ماند، میل به انتشار و فراگیر شدن دارد، چه در سینمای شهری کوچک باشد چه در میدانی در لندن، تاثیر خودش را می گذارد. سینما زبان مشترک ماست، فارغ از هر فرهنگ و هر جغرافیایی، قومیت و ملیت نمی شناسد ، به گذرنامه نیازی ندارد، تفاوتها را به همدلی و یک دلی بدل می کند، روی پرده ی سینما همان قدر زنی در منهتن حق حیات و شادی دارد که کودکی جنگزده در سوریه و عراق، این قدرت سینماست ، شهرهای جهان را بیش از خطوط هوایی به هم ارتباط می دهد، شبی در پاریس را به سالن کوچک سینمایی در شهر کرآچی می اورد و روزی در تهران را به سالن سینمایی در منهتن، چرا که سینما قاره ی هفتم است، این را وقتی فهمیدم که بهار شخصیت فیلم نفس به شکلی عجیب اصرار داشت اسامی پایتخت کشورها را حفظ کند ، حفظ کند تا فراموش کند، تا بی خیال مرزها شود و در همان معصومیت کودکانه اش دریابد که گینه بیساؤ فقط یک کلمه است، نیکوزیا پایتخت قبرس باشد یا نباشد اهمیتی ندارد، مهم ارتباطی است که از طریق آن با پسرخاله اش، طاهر و عشق معصومانه اش برقرار می کند،هرچند نوشته ای روی دیوار باشد. این وقتهاست که حس می کنم سینما هر دیواری را به دریچه ای بزرگ در حد و اندازه های پرده ای نقره ای بدل می کند، پنجره ای سیال است، هر لحظه رو به منظره ای باز می شود، در خدمت شکوه خیال و خیال پردازی است و به واقعیت زندگی و زندگی واقعی نظرگاهی تازه می بخشد. زندگی، زندگی به شمار تمام شخصیت های فیلمها زندگی کردن موهبتی است که سینما به ما هبه می کند. مایی که تنها و تنها یکبار برای همیشه فرصت زیستن در سیاره ای به نام زمین را داریم. در فضا هیچ حد و مرزی وجود ندارد و از فضا نیز روی زمین حد و مرزها بی معناست، این را انوشه انصاری و هر کسی که حتی یکبار به فضا سفر کرده باشد می گوید. اسکار اصغر فرهادی تمام این حرفها را ثابت می کند که سرعت سینما به سرعت همان نوری است که روی پرده ی نقره ای می تابد، به سرعت خود نور، از ماشین جنگ و اسب و فیل سیاست پیشی می گیرد. سینما زنده است، نفس می کشد، حتی عباس کیارستمی هم هنوز زنده است. هر بار که طعم گیلاس را می بینیم و به آخرش می رسیم می دانیم که خود کیارستمی هم مثل خود «بدیعی »همچنان زنده است و درست مثل او آفتاب که بزند سحرخیزتر از گروه سربازان، از چاله ای که کنده بیرون می آید
بهاريه ام براي #مجله_فيلم :
سینما زنده است، نفس می کشد!
سینما فصل پنجم سال است، فصلی در میانه ی لحظات آخر زمستان و ابتدای بهار، قاره ی هفتم است، سرزمین بی حد و مرزِ خیال، از مرزها عبور می کند، از دیوارها می گذرد، مثل هوا، مثل عطر و موسیقی می ماند، میل به انتشار و فراگیر شدن دارد، چه در سینمای شهری کوچک باشد چه در میدانی در لندن، تاثیر خودش را می گذارد. سینما زبان مشترک ماست، فارغ از هر فرهنگ و هر جغرافیایی، قومیت و ملیت نمی شناسد ، به گذرنامه نیازی ندارد، تفاوتها را به همدلی و یک دلی بدل می کند، روی پرده ی سینما همان قدر زنی در منهتن حق حیات و شادی دارد که کودکی جنگزده در سوریه و عراق، این قدرت سینماست ، شهرهای جهان را بیش از خطوط هوایی به هم ارتباط می دهد، شبی در پاریس را به سالن کوچک سینمایی در شهر کرآچی می اورد و روزی در تهران را به سالن سینمایی در منهتن، چرا که سینما قاره ی هفتم است، این را وقتی فهمیدم که بهار شخصیت فیلم نفس به شکلی عجیب اصرار داشت اسامی پایتخت کشورها را حفظ کند ، حفظ کند تا فراموش کند، تا بی خیال مرزها شود و در همان معصومیت کودکانه اش دریابد که گینه بیساؤ فقط یک کلمه است، نیکوزیا پایتخت قبرس باشد یا نباشد اهمیتی ندارد، مهم ارتباطی است که از طریق آن با پسرخاله اش، طاهر و عشق معصومانه اش برقرار می کند،هرچند نوشته ای روی دیوار باشد. این وقتهاست که حس می کنم سینما هر دیواری را به دریچه ای بزرگ در حد و اندازه های پرده ای نقره ای بدل می کند، پنجره ای سیال است، هر لحظه رو به منظره ای باز می شود، در خدمت شکوه خیال و خیال پردازی است و به واقعیت زندگی و زندگی واقعی نظرگاهی تازه می بخشد. زندگی، زندگی به شمار تمام شخصیت های فیلمها زندگی کردن موهبتی است که سینما به ما هبه می کند. مایی که تنها و تنها یکبار برای همیشه فرصت زیستن در سیاره ای به نام زمین را داریم. در فضا هیچ حد و مرزی وجود ندارد و از فضا نیز روی زمین حد و مرزها بی معناست، این را انوشه انصاری و هر کسی که حتی یکبار به فضا سفر کرده باشد می گوید. اسکار اصغر فرهادی تمام این حرفها را ثابت می کند که سرعت سینما به سرعت همان نوری است که روی پرده ی نقره ای می تابد، به سرعت خود نور، از ماشین جنگ و اسب و فیل سیاست پیشی می گیرد. سینما زنده است، نفس می کشد، حتی عباس کیارستمی هم هنوز زنده است. هر بار که طعم گیلاس را می بینیم و به آخرش می رسیم می دانیم که خود کیارستمی هم مثل خود «بدیعی »همچنان زنده است و درست مثل او آفتاب که بزند سحرخیزتر از گروه سربازان، از چاله ای که کنده بیرون می آید
بیشتر...
تبلیغات