|
8 سال پیش
رضا رفیع

...اندک اندک جمع مستان می روند طنزپردازهای پیشکسوت توفیق گل آقا، همچنان دارند از این دار فانی فا

...اندک اندک جمع مستان می روند طنزپردازهای پیشکسوت توفیق گل آقا، همچنان دارند از این دار فانی فا
... اندک اندک جمع مستان می روند
طنزپردازهای پیشکسوت توفیق و گل آقا، همچنان دارند از این دار فانی و فان می روند تا بزرگترین تحریریه نشریات طنز تاریخ را در بهشت تشکیل دهند و از آن عالم باقی به ریش ما بخندند و بهشتیان را بخندانند. و چه قدر هم که سوژه ریخته است این پایین!...
محمدرفیع ضیائی هم رفت. یکی از باسوادترین کارتونیست های طنز معاصر که قدرش مجهول ماند و درخور شانش قدردانی نشد. مثل خیلی هنرمندان و فرهیختگان دیگر که گوشه ای نشسته اند و تماشاکنان بستان و دوستان اند. دوست خوبم هادی حیدری بهتر از تکنیک کار او می داند؛ و طرح های سیاه و سفید و هاشورهای قوی او. با چند خط و هاشور، منظورش را می رساند.
سال ۷۸ که سردبیری هفته نامه گل آقا به من واگذار شد؛ آقای صابری(گل آقا) به دو نفر نامه های خصوصی نوشت که هوای رفیع را داشته باشید و از تجربیات خود در اختیارش بگذارید: دکترمسعود کیمیاگر(که ماه رمضان گذشته رفت) و محمدرفیع ضیائی که ماه رمضان امسال به او پیوست. انگار عجله داشت برای باهم بودن و کنار هم نشستن؛ همچنان که در تحریریه گل آقا کنار هم بودند. در بخشی از نامه صابری به دکترکیمیاگر آمده بود: "...من البته از آقای رفیع شناخت قبلی دارم و از جمیع جهات مورد اعتماد است، اما شما(و آقای ضیائی و بنده)قطعاً از دقایق و ظرایفی در گل آقا خبرداریم که شاید مستقیماً برای رفیع پیش نیامده باشد."
و درست هم می گفت. آقای ضیائی بسیار تجربه داشت. و باز نوشته بود:"دراتاق پشت سر شما درویشی نشسته که بسیار دانش و آگاهی و تجربه اش افزون است..." و مرا توصیه کرده بود به خوشه چینی از محضرش: "حُسن ضیائی این است که با مسوولیت کار می کند. یک باره دهها سوژه می دهد و من از این بابت، همیشه ممنون شان بوده ام...."
بسیار ساده و صمیمی بود. و همیشه لبخند بر لب. هر وقت به من می رسید، می گفت:" چطوری رئیس؟!...." در همین عکسی که از یک یادداشت او بر روی میزم در تحریریه گل آقا در سال ۸۱ گرفته ام، می بینید. مطلب خواسته بودم از ایشان و برایم یادداشتی مصوّر گذاشته بودند. مردی با یک تور ماهیگیری بر دوش که سوت زنان داشت می رفت...... و ۱۴ سال بعد، صبح پنجشنبه گذشته، از هادی جان حیدری شنیدم که رفت.... بدون تور ماهیگیری! روز تشییع پیکر نازنینش، نیم ساعتی دیر به محوطه پارک خانه هنرمندان رسیدم. خیال می کردم مثل همیشه سر قرار می ماند؛ حتی اگر دیر برسم. اما زهی خیال محال!....این بار خودش تصمیم نمی گرفت. برده بودندش.... او می رود دامن کشان، من زهر تنهایی چشان...
#‌رفیع_ضیائی
#‌کارتونیست
#‌کاریکاتوریست
#‌طنز

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات


مطالب مرتبط