آخرین حرفهای یک سرباز امروز سه شنبه ساعت شب پادگان کرمان قرار بود دیروز بعد دو ماه بریم مرخصی ولی ات

آخرین حرفهای یک سرباز امروز سه شنبه ساعت شب پادگان کرمان قرار بود دیروز بعد دو ماه بریم مرخصی ولی ات
آخرین حرفهای یک #‌سرباز

امروز سه شنبه ۱۳۹۵/۴/۱ ساعت ۱۰ شب پادگان ۰۵کرمان
قرار بود دیروز بعد دو ماه بریم مرخصی ولی اتوبوس نیومد امروزم هرچی منتظر موندیم خبری نشد و بهمون گفتن فردا مرخص میشیم، این چند روز خیلی اذیت شدیم زیر دست کسایی که انگار هیچ بویی از انسانیت نبردن و بجز فحش و بدوبیراه چیزی بلد نیستن ولی دیگه بسمونه حالا نوبتیم که باشه نوبت ناز کردناو قربون صدقه رفتنای مامانمه و نصیحت هاو حرفای قشنگ قشنگه بابام.
دلم واسه خونمون خیلی تنگ شده...
واسه بابا، مامان، آبجی؛ آدم وقتی پیشتونه قدرتونو نمیدونه ولی وقتی ازتون دوره تازه میفهمه خانواده یعنی چی؟!
خیلی خوشحالم که بعد دو ماه میخوام بیام پیشتون البته اگه دوباره نزنن زیر حرفشون.
روز جمعه بهم سه ساعت مرخصی دادن منم رفتم بازار کلی گشتم تا بالاخره سفارش آبجی رو گیر آوردمو خریدم، خیلی دوس دارم قیافشو وقتی که میبینه چی واسش گرفتم ببینم...
راستی یه دوست خوب پیدا کردم که همشهریمونه و روزم باهاش میگذره ولی چون آسایشگاهمون جداست شبا نمیبینیم همو فردام قراره باهم بیایم.
به به، بوی قرمه سبزیه مامان تا اینجا پیچیده مام که امروزو کلا با کیک شب کردیم.
مامان، بابا، آبجی شاید تا حالا روم نشده بهتون بگم دوستون دارم ولی خیلی شبا اینجا به یادتون اشک ریختم و عکساتونو بوسیدم و میخوام از همینجا بگم که عاشقتونمو دست تک تکتونو میبوسم و ممنونم بابت تمام زحمتایی که واسم کشیدین، شاید یه روزی این خاطره رو خوندین...
من دیگه برم بخوابم هرچند خوابم نمیبره و شوق دیدنتونو دارم ولی میخوام زود صب شه و بیام پیشتون.
۵ماه مونده به پایان خدمت...
#‌سرباز_وطن

بیشتر...


تبلیغات

تبلیغات


مطالب مرتبط