|
4 سال پیش
mohsen safari
محسن چاوشی: صبح پا میشوم چایی اگر باشد، تلخ مثل روزگارم مینوشم تکه نانی خشک در دهان خشکیده ام می
محسن چاوشی:
صبح پا میشوم !
چایی اگر باشد، تلخ مثل روزگارم مینوشم.
وتکه نانی خشک در دهان خشکیده ام میگذارم
و زل میزنم به هارون الرشیدهای خانه ام... خورشید چند ساعتی است که دوباره بال درآورده ، از پشت کوه محله مان لخ لخ کنان با چشمی ورم کرده خودش را به مشرق اتاقم رسانده... او هر روز با بالی شکسته نوک قله کوه مینشیند و و کفشهای کوهنوردی اش را پا میکند و آرام آرام
غروب میکند که غروب میکند..و پشت کوه تنهای تنها میخوابد یا چه میدانم نمیخوابد!
راست یا دروغش را نمیدانم !!
اما خورشید را در داروخانه ای شبانه روزی
دیده اند بی نسخه ! زرد و رنگ و رورفته و تکیده.
به گمانم نور او را هم اذیت میکند... جای خراش های نان خشک روی گلویم مانده
و هزار استکانْ چای کمر باریک هم نمیتواند
تازه اش بکند.. نور اذیتم میکند ، پرده را بکشید لطفا !
میخواهم باز هم کنار خودم بخوابم.. ظهر اگر بیدار بشوم شاید بروم و قلب شکسته ام را گچ بگیرم... خورشید وسط آسمان است و چند تکّه ابر گرما زده
در حالی که عینک آفتابی به چشم دارند عرق میریزند و به آرامی با کفشهای سفید چینی شان کمرنگ میشوند.
دیگر باید بروم !
باید بروم به آنجا که هر وقت خورشید وسط آسمان است منتظرم میماند و دوستم دارد و چای تازه برایم دم میکند !
اتاق کارم ... شاهد همه ی بیقراری های من...
.
.
.
.
.
.
#محسن_چاوشی#محسنچاوشی #تکست#تکست_خاص #دکلمه#سیاه_سفید
#تکست_سنگین #متن_خاص #متن_سنگین #متن#حسین_صفا #غم#غمگین#تنها#تنهایی #mohsenchavoshi
صبح پا میشوم !
چایی اگر باشد، تلخ مثل روزگارم مینوشم.
وتکه نانی خشک در دهان خشکیده ام میگذارم
و زل میزنم به هارون الرشیدهای خانه ام... خورشید چند ساعتی است که دوباره بال درآورده ، از پشت کوه محله مان لخ لخ کنان با چشمی ورم کرده خودش را به مشرق اتاقم رسانده... او هر روز با بالی شکسته نوک قله کوه مینشیند و و کفشهای کوهنوردی اش را پا میکند و آرام آرام
غروب میکند که غروب میکند..و پشت کوه تنهای تنها میخوابد یا چه میدانم نمیخوابد!
راست یا دروغش را نمیدانم !!
اما خورشید را در داروخانه ای شبانه روزی
دیده اند بی نسخه ! زرد و رنگ و رورفته و تکیده.
به گمانم نور او را هم اذیت میکند... جای خراش های نان خشک روی گلویم مانده
و هزار استکانْ چای کمر باریک هم نمیتواند
تازه اش بکند.. نور اذیتم میکند ، پرده را بکشید لطفا !
میخواهم باز هم کنار خودم بخوابم.. ظهر اگر بیدار بشوم شاید بروم و قلب شکسته ام را گچ بگیرم... خورشید وسط آسمان است و چند تکّه ابر گرما زده
در حالی که عینک آفتابی به چشم دارند عرق میریزند و به آرامی با کفشهای سفید چینی شان کمرنگ میشوند.
دیگر باید بروم !
باید بروم به آنجا که هر وقت خورشید وسط آسمان است منتظرم میماند و دوستم دارد و چای تازه برایم دم میکند !
اتاق کارم ... شاهد همه ی بیقراری های من...
.
.
.
.
.
.
#محسن_چاوشی#محسنچاوشی #تکست#تکست_خاص #دکلمه#سیاه_سفید
#تکست_سنگین #متن_خاص #متن_سنگین #متن#حسین_صفا #غم#غمگین#تنها#تنهایی #mohsenchavoshi
بیشتر...
تبلیغات